[ رِ ] (ع ص، اِ) ستارهٔ صبح. ستارهٔ بام. (مهذب الاسماء). ستارهٔ روز. (شعوری) (برهان) (منتهی الارب) (آنندراج). بشب آینده. بعضی طارق زحل را گویند. || زن و شتر ماده ای که بحد اشتهای نر و شوهر رسیده باشند. || فال سنگک زننده. (منتهی الارب). آنکه سنگ زند. (مهذب الاسماء). || حادثهٔ شدید. || هر شی ء که بشب ظاهر شود. || کسی که بشب راه رود. از این باعث دزد و ساحر را نیز طارق گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). || در. باب. || ستاره. کوکب. (برهان). ج، طُرّاق. || (اِخ) هشتاد و ششمین سورهٔ از قرآن مجید، و آن مشتمل بر هفده آیه است و در مکه نازل شده است. و بدین آیت آغاز شود: {/Bوَ اَلسَّمََاءِ وَ اَلطََّارِقِ .۱-۴۸۶:۱/} پس از سورهٔ بروج و پیش از سورهٔ اعلی.
[ رِ ] (اِخ) موضعی است. (معجم البلدان). || قریه ای است به افریقا.
[ رِ ] (اِخ) کوه طارق به طبرستان. در عجائب المخلوقات و آثارالباقیه آمده که در آن کوه غاری است و در آنجا دکه ای که آن را دکهٔ سلیمان خوانند و به برکت سلیمان آن را معظم دارند و اگر او را بقاذورات ملوث کنند، هوا متغیر شود و صاعقه و بارندگی آرد و تا آن را پاک نکنند فروننشیند. (نزهة القلوب چ لیدن ص ۱۹۷).
[ رِ ] (اِخ) رجوع به ابومحارش شود.
[ رِ ] (اِخ) غلام عبیداللََّه پسر زیاد. ابن عبدربه از ابن شبرمة القاضی نقل کرده گوید: ابن شبرمة گفت پیش از آنکه پدرم بر مسند قضا نشیند با او نشسته بودم. طارق غلام ابن زیاد بگذشت در حالی که والی بصره بود و گروهی از اشراف با او بودند. چون پدرم او را بدید آهی سرد از دل بر کشید و گفت: اراها و اِن کانت تحب کأنها سحائب صیف عن قریب تقشع. سپس گفت: اللهم لی دینی و لهم دُنیاهم. پس از مدتی پدرم بقضاء برگزیده شد من بدو گفتم آیا آن روز طارق را یاد داری؟ گفت جانان پدر. آنان جانشین پدر ترا خواهند یافت اما من ایشان را عوض و خلفی نمی یابم. ناچار پدرت نیز همان راهی را که آنان رفتند می پیماید و از ناز و نعمتی که آنان تمتع مییابند بهره میبرد. (عقد الفرید ج ۱ ص ۶۵ و ج ۳ ص ۱۲۶).
[ رِ ] (اِخ) نام پسر اُمیةبن عبدالشمس که بنات طارق که در عرب بحسن ضرب المثلند بدو منسوبند.
[ رِ ] (اِخ) مولی عثمان بن عفان. کان امیراً علی المدینة. (منتهی الارب). طارق نام پدرش عمرو است و غلام خلیفهٔ سوم عثمان بن عفان بود. عبدالملک بن مروان او را والی مدینه کرد و پنج ماه در مدینه به امر ولایت اشتغال ورزید. خلیفهٔ عصفری گوید: طارق در سال ۷۲ هـ . ق. بر مدینه غلبه کرد و مردم را به بیعت عبداللََّه بن زبیر دعوت کرد هنگامی که مصعب بن الزبیر کشته شد و او طلحةبن عبداللََّه بن عوف را که از جانب مصعب والی مدینه بود از مدینه بیرون کرد. و خلیفه طارق را در پایان سال ۷۳ معزول و حجاج بن یوسف را به ولایت مدینه منصوب کرد. ابن سعد گوید عبدالملک بن مروان، طارق بن عمرو را با ششهزار نفر گسیل داشت که ما بین ایله و وادی القری ساخلو و مراقب باشند که اگر لشکریان ابن زبیر بقصد هجوم بسوی مدینه با عمال عبدالملک قصد مبارزه و قتال کنند عمال مزبور را مدد باشند و یاری کنند. ابوبکربن ابی قیس که بر قسمتی از لشکریان ابی زبیر فرماندهی داشت طارق قصد او کرد و با او مبارزه درپیوست و بر او غالب آمد و او را بکشت. در این واقعه از ششصد تن یاران ابوبکربن ابی قیس گروهی کشته شدند آنقدر که از ایشان باقی ماند به اطراف پراکنده گردیدند. حارث بن حاطب نامه ای به عبداللََّه بن زبیر فرستاد که عبدالملک بن مروان طارق را با گروهی بسیار فرستاده و اینک بین ایله و ذوخشب مشغول راهزنی و تاراج و غارت اموال و ستم بمردم میباشند چنانکه لشکری گران بمدینه فرستی باشد که مدینه از تاخت و تاز طارق و یارانش مصون ماند. و ابن زبیر پس از وصول این نامه مکتوبی به حارث بن عبداللََّه بن ربیعه فرستاد که دو هزار تن بسرکردگی مردی آزموده بمدینه گسیل دار و او حارث بن رواس را با دو هزار مرد کاری بمدینه اعزام داشت. این جماعت چندی مدینه را از لشکریان شام محفوظ داشتند و مردم را از وجود آن جماعت آزاری نمی رسید و شهر مدینه گاهی در دست ابن زبیر و گاهی در تحت امر عبدالملک بن مروان میبود. بعبارة اخری هرگاه یکی از آندو بر دیگری چیره میشد و غلبه می یافت فرمانروائی مدینه او را مسلم بود. لیکن اکثر اوقات غلبه و چیرگی نصیب ابن زبیر میشد. همین که ابن زبیر از کشته شدن ابوبکربن ابی قیس آگاه گردید، نامه ای به ابن رواس نوشت که با اصحاب و لشکریان خود بر طارق تاخت آرد و این معنی بر اهالی مدینه سخت گران آمد. طارق نیز از اندیشهٔ ابن رواس و دستور ابن زبیر آگاه شد و یاران خود را برانگیخت و آمادهٔ کارزار شدند و بالاخره بین دو لشکر جنگی سخت درگرفت و در نتیجه طارق غالب آمد و به وادی القری بازگشت. ابن زبیر بوالی خود در مدینه فرمانی نوشت که برای دو هزار تن از اهل مدینه مرسوم بر قرار دارد تا در مواقع سخت برای دفاع از شهر مدینه موجبات تسهیل امر و ضمناً وسیلهٔ راحت و آسایش آنان مهیا و آماده باشد ولی نظر به آنکه مرسوم بمردمان نرسید آن را «فرض الریح» نام نهادند. حافظ و ابویعلی از سلیمان بن یسار روایت کرده اند: که طارق موقعی که والی مدینه بود عمری را برای وارث، حکم شرعی قرار داد و بروایت جابر انصاری از پیغمبر صلی اللََّه علیه و آله و سلم استناد کرد و جابر در حق طارق میگفت: در شگفتم از چند کار که همگی آنها شگفتی آور است. تعجب میکنم از کسی که ناخوش میداشت ولایت عثمان را و نسبت به او کینه میورزید تا او را کشتند و سپس دچار غلام او شدند که بر منبر رسول خدا بالا رفت و خطبه خواند در حالی که از صلحای پیشینیان ما نبود و از ناچاری اهالی مدینه فرمان او بردند. از ابوزرعة کیفیت حال طارق را در روایت حدیث پرسیدند. گفت ثقه است. (تهذیب ابن عساکر ج ۷ صص ۴۰-۴۱).
[ رِ ] (اِخ) ابن اَشیم اشجعی. صحابی است. (منتهی الارب). جدّ او مسعود. و خود وی پدر ابومالک اشجعی مجهول الاسم است. بگفتهٔ بغوی ساکن کوفه بود. مسلم گفته است که فقط راوی او پسر او میباشد و دو حدیث از او روایت کرده است. مؤلف الاصابة گوید یکی از آن دو حدیث را ابن ماجه در سنن خود ایراد و تصریح کرده است که طارق حدیث مزبور را بلاواسطه از حضرت پیغمبر صلی اللََّه علیه و آله و سلم شنیده است. در سنن ابن ماجه حدیث دیگری از ابومالک پسر صاحب ترجمه نقل شده که گوید: «یا ابت انک قد صلیّت الصبح خلف رسول اللََّه صلی اللََّه علیه و آله و سلم و ابی بکر و عمر و عثمان و علی هیهنا بالکوفة نحواً من خمسین سنة کانوا یقنتون قال یا بنی محدثُ» ترمذی این حدیث را صحیح دانسته ولی خطیب آن را غریب شناخته و در کتاب قنوت گفته است در صحبت ابومالک نظر است. در اینجا مؤلف الاصابه گوید: ندانم بعد از تصریحی که در حدیث مزبور بصحبت ابومالک شده این نظر از چه روی است شاید آنچه را که ابن مندة از طریق ابی الولید از قاسم بن معن روایت کرده دیده است که گفته: از خانوادهٔ ابومالک اشجعی (مراد فرزندان و نواده های اوست) پرسیدم که پدر شما از حضرت پیغمبر سماع حدیث کرده یا نه؟ همگی گفتند: نی. و این جواب نفی پاسخی است که پیش از آن اثباتی وجود داشته. و محتمل است که مراد از «پدر شما» ابومالک باشد و او هم مسلم است که سماع حدیث از پیمبر نکرده است. و مراد از صحابی بودن و سماع حدیث از پیمبر در این ترجمه شخص طارق اشجعی می باشد. (الاصابة ج ۳ ص ۲۸۰) نام ابومالک پسر طارق بنا بگفتار ابن عبدالبر، سعد وراوی طارق ابومالک بود. و طارق را در عداد کوفیان آورده اند. طائفه ای هم او را صحابی گفته اند. (استیعاب ص ۲۱۳).
[ رِ ] (اِخ) ابن باهیة. ابن عبدربه او را شاعری از بطن خزاعه میشمارد. (عقدالفرید ج ۳ ص ۳۳۲).
[ رِ ] (اِخ) ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به جنگ با اندلسیان پرداخت و اقدام او در جنگ به سال ۹۲ هـ . ق. بود. اِلیان که والی مجاز اندلس بود با طارق دیدار کرد و طارق او را امان داد مشروط بر آنکه طارق و همراهانش را از دریا با کشتی به اندلس رساند. الیان آن شرط پذیرفت و آنان را به اندلس رسانید. طارق بمجرد رسیدن به اندلس شروع بجنگ کرده و در همان سال ۹۲ اندلس را فتح کرد. بنابر عقیدهٔ مورّخان پادشاه آنجا از خانوادهٔ اشبان بود که اصلاً از اصبهان بوده اند. موسی بن نصیر چون از فتح اندلس با خبر شد نامه ای بطارق نبشت مبنی بر آنکه مسلمانان را بهلاکت و فتنه انداختی و رای کارزار دادی و ضمناً فرمان داد که از قرطبه تجاوز نکند و خود بسوی قرطبه رهسپار شد. چون موسی به قرطبه رسید و با طارق دیدار کرد، طارق وسایل ترضیهٔ او را فراهم ساخت او نیز خشنود گردید. طارق شهر طلیطله را که پایتخت اندلس بود فتح کرد این شهر مجاور افرنجه است. طارق در طلیطله به مائده ای دست یافت که آن را تسلیم موسی کرد و موسی هنگامی که ولیدبن عبدالملک از دمشق بازمیگشت و در آنحال بیمار بود آن مائده را به ولید پیشکش کرد. (فتوح البلدان ص ۲۳۹). و بیرونی گوید: طارق غلام موسی بن نصیر از سرداران دورهٔ خلافت ولیدبن عبدالملک بود که در سال ۹۲ کشور اندلس را فتح کرد. و جبل الطارق منسوب به او است. رجوع به جبل شود. در سال ۹۲ طارق غلام موسی بن نصیر از ناحیهٔ زمین مغرب عبور کرد و خود را به اندلس رسانید. پادشاه آن کشور را در حالی که بر سریری که بر بالای آن گنبدمانندی نهاده شده و به جواهر گرانبها مکلل بود و بر پشت دو چارپا به رسم گردونه های یونانیان (مراکب القتال) که هندوان آن را «رتو» گویند و مانند رُخ شطرنج ساخته شده سوار بود در میدان جنگ بکشت. و در این وقت بسیار دیده شد که یکی از لشکریان طارق از بر ابره باری را که محتوی گوهرهای قیمتی و دیباهای خسروانی بود به گزافه به یکی از لشکریان تازی به یک یا دو درهم میفروخت. در سال ۹۳ موسی بن نصیر بسوی اندلس رهسپار شد و در آنجا او را با طارق دیدار افتاد و با یکدیگر بشهر طلیطله شدند و آنجا را فتح کردند و مائده ای را که بحضرت سلیمان علیه السلام نسبت میدادند در آن شهر بیافتند (نسبت مائده به آن حضرت مبنی بر طور و طریقهٔ همیشگی است که هر چیز شگفت آور و هر ابزار ساخته شده ای را که دور از کار دست آدمی و دور از اندیشهٔ عامه باشد به سلیمان نسبت دهند یا هر بنا و غوّاصی را بشیاطین مقهور به دست آن حضرت منسوب دارند). و این مائده مرکب و آمیخته از زر و سیم و گوهرنشان بود و در سه طوق (کذا) بار استر نهاده شده بود. آنگاه طارق یکی از پایه های مائده را باز کرده و پایه ای از آهن بجای آن نهاد تا موسی بن نصیر را مغلوب سازد. در یکی از شهرهای اندلس بخانه ای راه یافتند که بیست و چهار تاج از تاجهای پادشاهان اندلس در آنجا بود و هیچکس بهای یکی از آنها نتوانستی کردن، گویا برای نگاهداری یادگار هر پادشاهی تاج او را در آن خانه مینهاده اند تا شماره و تواریخ پادشاهی یکایک را بواجبی ضبط و نگاهداشته باشند. یا آنکه این عمل از جملهٔ رسوم و آداب معمولهٔ مردم اسپانیا بوده است. و در سال ۹۲ موسی بن نصیر نزد ولیدبن عبدالملک شد و مائدهٔ معهود را برسم هدیه نزد وی نهاد، طارق گفت من بدین مائده دست یافتم نه موسی، لیکن رعایت حشمت را بدو واگذاشتم. ولید گفتار طارق را دروغ گمان برد، لیکن طارق بواسطهٔ تصرفی که در پایهٔ مائده کرده بود با اندیشهٔ فارغ ولید را گفت از موسی تحقیق کند. موسی گفت من مائده را به همین حال به دست کردم، در آن وقت طارق پایه را بیرون کرد و بنمود، خلیفه بر صدق دعوی وی یقین کرد و وی را جایزه ای بخشید و موسی را دروغزن خواند. (الجماهر ص ۶۹ و ۷۰). مؤلف الاعلام ولادت وی را به سال ۵۰ و وفات او را به سال ۱۰۲ هـ . ق. دانسته و گوید: وی فاتح اندلس بود و اصل او از بربر است، بر دست موسی بن نصیر اسلام پذیرفت و از نیرومندترین مردان وی بشمار میرفت. چون موسی از فتح طنجه با پیروزی بازگشت طارق را به سال ۸۹ در طنجه والی گردانید و وی تا اوائل سال ۹۲ در طنجه اقامت گزید. موسی قریب دوازده هزار تن که بیشتر آنان بربر بودند برگزید و آنان را بفرماندهی طارق بمحاربهٔ اندلس گسیل داشت. طارق لشکریان را از دریا بگذراند و بر کوهی که بعداً بنام خود او شهرت یافت (جبلُ الطّارق) استیلا یافت و دژ قرطاجنه را بگشود و پس از سوزاندن کشتیهای حامل لشکریان اندلس و پیکار با «ردریک» پادشاه آنجا و کشته شدن وی، طارق نشیب و فراز زمین اندلس را درنوردید، تا اشبیلیه واستجه را نیز بگشود و کسانی را هم برای گرفتن قرطبه و مالقه روانه کرد، و سپس پایتخت اندلس «طلیطله» را تسخیر ساخت. آنگاه بقصد گشودن بلاد شمالی آن کشور، از وادی الحجارة و وادی دیگری که بعداً بنام فج طارق معروف گردید بگذشت، و بر چندین شهر دیگر از شهرهای اندلس که از آن جمله «مدینهٔ سالم» بود استیلا یافت و مائدهٔ حضرت سلیمان را در آن شهر به دست آورد و به سال ۹۳ به طلیطله بازگشت و با موسی بن نصیر در آنجا دیدار کرد، وی را از دور در رفتن بشهرها و ابرام در فتوحات و بی محابا درآمیختن با مردم ترسانده بود، موسی بن نصیر هم بتلافی این امر در این ملاقات طارق را از فرماندهی لشکر معزول ساخت. لکن ولیدبن عبدالملک میانهٔ موسی و طارق را گرفت و بین ایشان آشتی افکند و بار دیگر طارق را بفرماندهی لشکر برگزید و طارق نیز به پیکار با اندلسیان ادامه داد و از شرق طلیطله تا سرچشمهٔ نهر تاجه بالا رفت و در فتح سرقسطه از موسی بن نصیر استعانت جست و آن شهر را به اتفاق یگدیگر گشودند. آنگاه طارق به شهرهای طرطوشة و بلنسیه و شاطبة و دانیة نیز قدم نهاد و در سال ۹۶ هـ . ق. بر حسب فرمان ولید به اتفاق موسی بن نصیر بشام رفت. فی الجمله اقوال مورخان در پایان کار طارق در کشور اندلس مضطرب بنظر می آید و ارجح آن است که پس از سال ۹۶ دیگر فرماندهی نیافت. (الاعلام ج ۲ صص ۴۴۱ -۴۴۲). دربارهٔ اصل و نسب طارق، احمد مقری آرد: طارق بن زیادبن عبداللََّه ایرانی، و از مردم همدان است و برخی گویند وی مولای موسی نبوده بلکه از مردم صدف بوده است و بقولی وی از موالی ایشان بشمار میرفته است ولی برخی از اعقاب او در اندلس ولاء موسی را نسبت به وی بشدت انکار میکنند و برخی هم گفته اند او بربر و از مردم نفزة است. (نفح الطیب ج ۱ ص ۱۱۹).
[ رِ ] (اِخ) ابن شهاب بجلی. صحابی است. او را سماع است از آن حضرت صلی اللََّه علیه و آله و سلم، کم از دیگران است. (منتهی الارب). مؤلف الاصابة نسب وی را بدین سان آورده است: طارق بن شهاب بن عبد شمس بن هلال بن عوف بن جشم بن عمروبن لوی بن رهم بن معاویةبن اسلم بن احمس البجلی الاحمسی. کنیت وی ابوعبداللََّه است و در سنی بشرف رؤیت با رسول (ص) نائل آمده است که در زمرهٔ مردان کامل بوده است. برخی گفته اند وی از آن حضرت سماع حدیث نکرده. بغوی گوید: طارق بن شهاب بکوفه فرود آمد. ابن ابی حاتم گفته: از پدرم شنیدم که او را شرف صحبت با آن حضرت حاصل نشده و حدیثی را که روایت کرده مرسل است، ازینرو من هم او را در زمرهٔ وحدان آوردم، بدان سبب که طارق خود گفته: بشرف زیارت آن حضرت مشرف شده ام. سپس گوید: اگر ثابت شود که او برؤیت آن حضرت نائل آمده است، پس بنابر قول راجح صحابی بودن وی مسلم خواهد بود و چون ثابت شود که وی را سماع از آن حضرت نبوده است روایت او از آن حضرت، حدیث مرسل یک تن صحابی محسوب میشود. و این نظر بنابر قول راجح مقبول است. نسائی چند حدیث از او تخریج کرده و این امر اثبات میکند که طارق درک صحبت کرده است. ابوداود فقط یک حدیث از وی تخریج کرده و گفته است طارق شرف رؤیت را دریافته ولی بشرف صحبت نائل نیامده است. و متن حدیث مزبور در باب غسل جمعه است، و حاکم حدیث مزبور را از طریق خود تخریج کرده و گفته است: عن طارق ابی موسی، ولی حاکم را دربارهٔ آن به خطا نسبت داده اند. ابوداود طیالسی گفته: خبر داد ما را شعبه، از قیس بن مسلم، از طارق بن شهاب که گفت: من رسول صلی اللََّه علیه و آله را زیارت کرده ام و در ایام خلافت ابی بکر هم در غزا و جهاد با کفار بوده ام، و این اسناد را صحیح شمرده اند، و به همین اسناد هم گفته است: قدم وفد بجیلة علی النبی صلی اللََّه علیه و آله و سلم، فقال ابدأوا بالاحمسیین، و دعا لهم. علی بن المدینی گوید: طارق، برادر کثیربن شهاب است که از عمر روایت می کرده است. ولی صاحب «الاصابة» گوید: حدیث کردن طارق از صحابه در کتب صحاح سته آمده و از جملهٔ صحابهٔ مذکور خلفاء اربعه باشند. بغوی از طریق شعبه، از قیس بن مسلم، از طارق تخریج کرده که گفت: دیدم حضرت رسول صلی اللََّه علیه و آله را، و در خلافت ابی بکر در یکی از غزوات شرکت کرده ام. سماک، مخارق، علقمةبن مرثد، و اسماعیل بن ابی خالد نیز از طارق روایت کرده اند. طارق در سال ۸۲ یا ۸۳ یا ۸۴ از دنیا گذشته، و کسی که تاریخ وفات او را بعد از صد هجرت دانسته خطا کرده است. ابن حبان تاریخ رحلت او را در سال ۸۳ قطعی شمرده است. (الاصابة ج ۳ صص ۲۸۱ -۲۸۲). ابن عساکر و ابن خلیل از طریق طارق روایت کرده اند که مردی از حضرت پیغمبر صلی اللََّه علیه و آله و سلم، در حالی که پای مبارک وی در رکاب بود، پرسید کدام یک از اقسام جهاد بر دیگر اقسام آن برتر است؟ آن حضرت فرمود کلمة حق عند سلطان جائر. و نیز ابن عساکر از طریق بغوی روایت کند که آن حضرت فرمود بر شما باد شیر شتر و گاو، چو آنها شاخ و برگ و ریشهٔ درختان را بتمامی بخایند و بخورند، ازینرو شیر آنان دوای هر دردی باشد. (تهذیب ابن عساکر ج ۷ ص ۴۱).
[ رِ ] (اِخ) ابن عبدالرحمن. تابعی و از اهل کوفه است. (منتهی الارب).
[ رِ ] (اِخ) ابن عبداللََّه محاربی. صحابی است. (منتهی الارب). جامع بن شداد، و ربعی بن خراش از او روایت کرده اند. در شمار کوفیان است. (استیعاب ج ۱ ص ۲۱۳).
[ رِ ] (اِخ) ابن علقمةبن ابی رافع والد عبدالرحمن. بغوی گفته است وی در کوفه مسکن داشت. ابن مندة گوید در حدیث ابواسحاق او را ذکری است. و حدیثی مرفوع که در آن اختلاف شده از او روایت گردیده است. وی صحابی بوده است. (الاصابة ج ۳ ص ۲۸۲).
[ رِ ] (اِخ) ابن عمیرة. وی در یکی از ایام معروف عرب «یوم طخفة» اسب قابوس پسر نعمان بن منذر را با تیر بزد و آن را پی کرد. خواست موی پیشانی قابوس را هم بسترد، قابوس گفت ستردن موی پیشانی پادشاهان نه سزاست. طارق دست از این اندیشه بازداشت و ساز سفر او را آماده کرد و بنزد پدرش روانه ساخت. (عقدالفرید چ مصرج ۶ ص ۸۷).
[ رِ ] (اِخ) ابن عوف. مؤلف عقدالفرید نام او را ذیل عنوان (یوم غول الثانی) یکی از ایام معروف عرب آورده و گوید دو پسر هجیمة در ضمن عده ای از لشکریان، به قبیلهٔ بنی یربوع فرود آمدند و به زنهار طارق بن عوف درآمدند، با وی بموضعی که آبی معروف به کهنل در آنجا بود، رحل اقامت افکندند. (عقدالفرید چ مصر ج ۶ص ۹۱).
[ رِ ] (اِخ) ابن المبارک. عتبی از او نقل کند. رجوع به عقدالفرید چ مصر ج ۲ ص ۲۵ شود.
[ رِ ] (اِخ) ابن المرقع. تابعی است. (منتهی الارب). راوی طارق یکی عطاء و دیگری عبداللََّه پسر طارق بود، و در صحبت او نظر است. اخشی ان یکون حدیثه فی موات الارضُ مرسلاً. (استیعاب ص ۲۱۳). او از طایقهٔ بنی کنانة بوده، و در حدیث میمونة، دختر «کردم»، وی را ذکری است. حدیث میمونة از اخراجات ابوداود و احمد است. میمونة گفت با پدرم در یکی از سفرهای رسول خدا که به مکه میرفت همراه بودم، آن حضرت را دیدم در حالی که پدرم بسوی او نزدیک شد، و پیش پای او را بگرفت. آن حضرت برای او بایستاد، و بسخن او گوش فراداد، پدرم گفت: یا رسول اللََّه، من در لشکر عثران حاضر بودم که طارق بن المرقع گفت کیست که مرا نیزه ای بخشد، و پاداش آن دریابد؟ پدرم پرسید پاداش آن چه باشد؟ طارق گفت نخست دختر خود را بزنی بدو دهم. پدرم در حال نیزه ای بدو داد و پس از آن از یکدیگر جدا شدند. پس از چندی پدرم بازآمد، و گفت خانوادهٔ مرا با جهیزش تسلیم کن، طارق سوگند یاد کرد که بعهد خود وفا نکند، مگر به کابینی تازه و نو. الی آخر الحدیث. ابونعیم گفته است که طارق بن المرقع را برخی حجازی دانسته اند و صحابی، لیکن برای صحت این قول برهانی اقامه نشده است. چه آن کسی که دختر خود را نامزد کرد «کردم» بود که اسلام وی محقق نیست، و اگر طارق بن المرقع مسلمان باشد، کسی دیگر و تابعی است که از صفوان بن امیة روایت می کند، و عطاءبن ابی رافع هم راوی اوست. ابونعیم پس از این گفتار سیاق روایت را نقل کرده است. صاحب «الاصابة» گوید: ابن مندة بدین قول اشاره ای کرده، لیکن هر دو تن را یکی دانسته، و گفته است که طارق بن المرقع را حدیثی است مسند از صفوان بن امیة. و نیز مؤلف «الاصابة» گوید: آنان بدون تردید دو تن میباشند، آن که صحابی است، مردی سال خورده و دانشمندی بزرگوار است که در حجّة الوداع همراه حضرت پیغمبر صلی اللََّه علیه و آله و سلم بوده، و آن که از صفوان بن امیة روایت دارد، از تابعین و معدود در طبقهٔ دوم میباشد. و در خبر کردم، به خوبی روشن است که طارق با آن حضرت و یاران وی همسفر بوده، چه سخن «کردم» میرساند که او میخواست در محضر آن حضرت دادخواهی کند. و ابوعمرو (صاحب الاستیعاب) گفته است: پسر طارق بن المرقع که عبداللََّه نام داشته راوی پدر خود بوده، و عطاء هم راوی دیگر اوست. اخشی ان یکون حدیثه فی موات الارض مرسلا. -انتهی. مؤلف «الاصابة» گوید قلت هذا هوالتابعی. (الاصابة ج ۳ ص ۲۸۳).