معنی کیمخت

کیمخت

0 بازدید
[ مُ ] (اِ) نوعی از پوست که به دباغت خاص پیرایند. فارسی است. (از منتهی الارب). پوست کفل و ساغری اسب و خر است که به نوعی خاص دباغت کنند، و بعضی گویند کیمخت دانه هایی است که در آن پوست می باشد. (برهان). چرمی است که از ساغری اسب و خر گیرند و دباغت کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). زَرْغَب. (بحرالجواهر) (مهذب الاسماء) (نصاب، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب). سختیان. پرنداخ. ساغری سوخته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): بدانجا رفته هر یک خرمی را چو دیبا کرده کیمخت زمی را. (ویس و رامین). گه رزم دارند خفتان و ترگ ز دندان ماهی و کیمخت کرگ.اسدی. یکی بهره خفتان ز کیمخت کرگ هم از مهرهٔ ماهیان خود و ترگ.اسدی. هرچه آن بر کاغذ روز است و بر کیمخت شب جز که نقش نام تو یکسر چو نقشی دان بر آب. ابوالفرج رونی. جوهر آدم برون تا زد برآرد ناگهان زین سگان آدمی کیمخت خرمردم دمار. سنائی. جز سیصدوسی دوبیتیی بد کیمخت تو ماند از تو توفیر.سوزنی. کیمخت سبز آسمان دارد ادیم بیکران خون شب است این بیگمان بر طاق خضرا ریخته. خاقانی. صبح از حمایل فلک آهیخت خنجرش کیمخت کوه ادیم شد از خنجر زرش. خاقانی. نافه را کیمخت رنگین سرزنشها کرد و گفت نیک بدرنگی نداری صورت زیبای من. خاقانی. غز که معرت ایشان کیمخت زمین را هزار بار از خون خلق ادیم کرده اند. (المضاف الی بدایع الازمان). باد یمانی به سهیل نسیم ساخته کیمخت زمین را ادیم.نظامی. همه راه اگر نیست بیننده کور ادیم گوزن است و کیمخت گور.نظامی. فلک چندانکه دیگ خاک را پخت نرفت از خوی او خامی چو کیمخت.نظامی. عطف کیمختش از سواد ادیم یافت آنچ از سواد یابد سیم. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص ۷۳). اگر هرآینه کیمخت آب شد چو ادیم ادیم خاک چو کیمخت چون گرفت آژنگ؟ نجیب جرفادقانی. ادیم آب چو گشت از دم صبا کیمخت نمود صندل خاک از دم هوا کافور. نجیب جرفادقانی. در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است. سعدی. کیمخت نافه را که حقیر است و شوخگن عزت بدان کنند که پر مشک اذفر است.سعدی. از آن صد دینار، موزهٔ کیمخت و هر نوع چیزی خریدیم... (انیس الطالبین ص ۱۴۵). آن موزهٔ کیمخت و هر چیزی که گرفته حاضر کن. (انیس الطالبین ص ۱۴۵). - کیمخت ماه؛ کنایه از آسمان است، و به عربی سماء خوانند. (برهان). کنایه از آسمان است. (انجمن آرا). آسمان. (ناظم الاطباء): گندم گون گشته ادیمش چو کاه یافته جودانه چو کیمخت ماه.نظامی. || پوست ترنجیده (فارسی است). (منتهی الارب). پوست ترنجیده و درهم کشیده را نیز گویند. (برهان). پوست دباغت شدهٔ چین دار. (ناظم الاطباء).
راهنمای اختصارات لغت‌نامه دهخدا

نشانه‌های اختصاری و معانی آن‌ها

اِ = اسم

اِخ = اسم خاص

اِ صوت = اسم صوت

اِ فعل = اسم فعل

اِ مرکب = اسم مرکب

اِ مص = اسم مصدر

ص = صفت

ص نسبی = صفت نسبی

ن تف = نعت تفضیلی

نف = نعت فاعلی

ن ل = نسخه بدل

ن م = نعت مفعولی

ع = عربی

ظ = ظاهراً

ج = جلد

ج، = جمع

جِ = جمعِ…

جج، = جمع‌الجمع

ججِ = جمع‌الجمعِ…

ص = صفحه

صص = صفحات

مص = مصدر

مص مرکب = مصدر مرکب

ح = حاشیه

حامص = حاصل مصدر

چ = چاپ

|| = نشانه معنی بعدی مدخل

__ = نشانه ترکیب یا زیرمدخل

ق = قید

ق.م. = قبل از میلاد

م. = میلادی

(ص) = صلّی‌الله علیه و آله و سلم

(ع) = علیه‌السلام

(س) = سلام‌الله علیه

فان = فرهنگ اسدی نخجوانی

حفان = حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی

حبط = حبیب‌السیر چاپ طهران

خارج می‌شوید؟

برای خروج از سایت اطمینان دارید؟

برای دسترسی باید وارد شوید