[ رَ ] (ع اِ) بانگ قلم. (منتهی الارب). آواز قلم هنگام نوشتن. (ناظم الاطباء). آواز قلم، گویند: شنیدم رشق قلم او را؛ یعنی آواز آنرا. (از اقرب الموارد).
[ رَ ] (ع مص) تیر انداختن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیرباران کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر اللغهٔ زوزنی). انداختن تیر را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): به رشق سهام و مشق سنان و حسام صحایف عمر آن مخاذیل تباه و سیاه گردانید. (ترجمهٔ تاریخ یمینی ص ۲۵۸). || تیز بر کسی نگریستن. (مصادر اللغهٔ زوزنی) (از اقرب الموارد). || طعنه زدن بر کسی: رشق بلسانه، و از آنست: «ایاک و رشقات اللسان». (از اقرب الموارد).
[ رَ شَ ] (ع اِ) کمان خوش قامت زودتیراندازنده، و در تعجب گویند: ما ارشق القوس؛ یعنی چه خوش قامت است کمان. (از منتهی الارب) (آنندراج). کمان خوش قامت زودتیرانداز. (از ناظم الاطباء). کمان زودتیرانداز. (از اقرب الموارد). || جِ رشیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به رشیق شود.
[ رِ ] (ع اِمص) تیراندازی و هرچه بر آن گرو کنند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است از رَشْق بمعنی تیراندازی. (از اقرب الموارد). || (اِ) جانب و وجه آن [ تیراندازی ]، و منه قولهم: رمینا رشقاً؛ اذا رموا کلهم دفعة فی جهة واحدة. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جانب و وجه آن. (آنندراج). || یک روی تیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || آنکه شمارهٔ تیراندازی را در مسابقه می شمارد. ج، ارشاق. (از اقرب الموارد). || بانگ قلم. (منتهی الارب). آواز خامه. (از اقرب الموارد).