معنی رسوب

رسوب

0 بازدید
[ رَ ] (ع اِ) سر نره . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || (ص) شمشیر درگذرنده. (ناظم الاطباء). شمشیر ماضی و درگذرنده در ضریبة. (منتهی الارب) (آنندراج). شمشیر که در زخمگاه دور فروشود. ج، رُسُب. (مهذب الاسماء). || مرد حلیم. || داهیه (زیرک و هوشیار). (از اقرب الموارد).
[ رُ ] (ع مص) ته نشین شدن چیزی در آب. (از اقرب الموارد). به تک آب شدن و نشستن در آن. (ناظم الاطباء). ته نشستن. در ته ظروف قرار گرفتن دُرد یا جرم شی ء. (فرهنگ فارسی معین). به تک نشستن چیزی در آب. (صراح اللغة) (آنندراج) (منتهی الارب). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بزیر آب فروشدن. (مصادر اللغهٔ زوزنی). ته نشستن. ته نشینی. ته نشستن ماده ای در آب. استقرار اجزاء در تک آن. لِرد افکندن. لِرت انداختن. (یادداشت مؤلف). قرار گرفتن اجزای غلیظ مایعات در تک آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || فرورفتن چشم به مغاک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از صراح اللغة) (آنندراج). چشم به گود فروشدن یعنی در مغاک فرورفتن. (مجمل اللغة). چشم به گود فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). گود افتادن چشم. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد).
[ رُ ] (ع اِ) دُرد. لِرد. ته نشست. در طب هر جوهری غلیظ از مائیه هرچند بر روی آب ایستد یا در میان علو و سفل باشد. (یادداشت مؤلف). هر چیز که در تک آب و شراب و بول و هر مایعی فرونشیند. دُرد. دردی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). چیزی که در ته آب و شراب و بول و مثلهم فرونشیند، آنرا در فارسی دُرد گویند، مگر صاحب کشف به فتح نیز نوشته. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات). هرچه در ظرف از دُرد مایعات ته نشین شود. و در اصطلاح پزشکی هر مایعی را گویند که غلیظتر از بول و متمیز از آن باشد اعم از اینکه در وسط یا بالای ظرف قرار گیرد. رسوب بر سه قسم است: اول آنکه در ظرف ته نشین می شود و رسوب راسب نامیده می شود. دوم آنکه در وسط ظرف پیدا میشود و رسوب متعلق نامیده میشود. سوم آنکه در بالای ظرف قرار دارد و آن را غمام و سحاب و رسوب طافی گویند. و باز رسوب به طبیعی و غیرطبیعی تقسیم می شود و رسوب طبیعی را رسوب فاضل و خوب، و رسوب غیرطبیعی را رسوب پست گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین مأخذ شود. - رسوب بول ؛ املاح و عناصر سلولی یا غیرسلولی که در ادرار مریضان ته نشسته شود و مورد آزمایش قرار گیرد. ته نشین شاش. (فرهنگ فارسی معین). - رسوب طافی؛ راسب روی آب. (بحر الجواهر). - رسوب فاضل؛ راسب سفید و املس مستدیر متصل الاجزاء متشابهةللاجزاء. (بحر الجواهر). - رسوب کردن؛ ته نشین شدن. راسب شدن. ته نشستن. (یادداشت مؤلف). - رسوب متعلق؛ راسب در میان سفل و علو. (بحر الجواهر). || (اِ مص) ته نشینی. ته نشست. (فرهنگ فارسی معین).
راهنمای اختصارات لغت‌نامه دهخدا

نشانه‌های اختصاری و معانی آن‌ها

اِ = اسم

اِخ = اسم خاص

اِ صوت = اسم صوت

اِ فعل = اسم فعل

اِ مرکب = اسم مرکب

اِ مص = اسم مصدر

ص = صفت

ص نسبی = صفت نسبی

ن تف = نعت تفضیلی

نف = نعت فاعلی

ن ل = نسخه بدل

ن م = نعت مفعولی

ع = عربی

ظ = ظاهراً

ج = جلد

ج، = جمع

جِ = جمعِ…

جج، = جمع‌الجمع

ججِ = جمع‌الجمعِ…

ص = صفحه

صص = صفحات

مص = مصدر

مص مرکب = مصدر مرکب

ح = حاشیه

حامص = حاصل مصدر

چ = چاپ

|| = نشانه معنی بعدی مدخل

__ = نشانه ترکیب یا زیرمدخل

ق = قید

ق.م. = قبل از میلاد

م. = میلادی

(ص) = صلّی‌الله علیه و آله و سلم

(ع) = علیه‌السلام

(س) = سلام‌الله علیه

فان = فرهنگ اسدی نخجوانی

حفان = حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی

حبط = حبیب‌السیر چاپ طهران

خارج می‌شوید؟

برای خروج از سایت اطمینان دارید؟

برای دسترسی باید وارد شوید