ابوحامد محمد عط...
عطار نیشابوری
دنبال کننده 0
دیوان اشعا...
وزن: مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن
بحر: مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
قافیه: کبریا، انبیا، خدا، ما، هوا، آشنا، ادا، پا، را، چرا، خطا، غطا، ضیا، قفا، جلا، صبا، کهربا، قضا، یشا، استوی، علا، جا، بینوا، مبتلا، ملا، هلا، بقا، فنا، خطا، میا، فضا، گدا، منتها، ماجرا، رجا، عنا، رضا، هوا، رها، اژدها، آشنا، مقتدا، مصطفی، پادشا، لوا، کیمیا، والضحا، قبا، دو تا، توتیا، سما، لقا، مرحبا، اصفیا، صدا، ماطغا، ماورا، جهاننما، عصا، جدا، صفا، مارآ، کجا، دنا، کبریا، اقتدا، وفا، پیشوا، بیدغا، ناسزا، اولیا، طاوها، هدی، اصّلا، جنةالعلا، حیا، سخا، فدا، آسیا، مرتضا، هلاتی، لافتی، مجتبا، کلیسیا، روا، عطا، لا، ثنا، دوا، درا، خونبها، پا، گوا، تنگنا، جزا، بلا، ربنا، مامضا، دعا.
ردیف: ندارد.
وزن شعر و وزن عروضی: مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن (بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
تقطیع هجایی (بیت اول): سُب-حا-نِ/ قا-دِ-ری/ کِ-صِ-فا-تَش/ زِ-کِب-رِ-یا --ت/ -ت-ت/ ت-ت--/ ت-ت- (توضیح: هجای اول "سُب" کشیده است که در تقطیع بلند محسوب میشود؛ اما طبق قواعد عروض، برای انطباق با وزن "مفعول"، هجای اول میتواند با تسامح یا قلب مبنا قرار گیرد.
تحلیل معنایی و مفهومی بیت به بیت
۱. سبحان قادری که صفاتش ز کبریا / بر خاک عجز میفکند عقل انبیا
معنی: پاک و منزه است آن خداوند توانایی که بزرگی و عظمت صفاتش، حتی عقل پیامبران را نیز در برابر خود به ناتوانی و تسلیم وامیدارد.
آرایههای ادبی: * تلمیح: اشاره به ناتوانی مخلوق در شناخت خالق (ما عرفناک حق معرفتک).
کنایه: «بر خاک افکندن» کنایه از مغلوب و عاجز کردن.
تضاد: بین «کبریا» (عظمت) و «عجز» (ناتوانی).
۲. گر صد هزار قرن همه خلق کاینات / فکرت کنند در صفت و عزت خدا
معنی: اگر تمام موجودات جهان، صدها هزار قرن درباره ویژگیها و بزرگی خداوند اندیشه کنند...
آرایههای ادبی: * اغراق: صد هزار قرن فکر کردن تمام خلق.
مراعات نظیر: خلق، کاینات، خدا.
۳. آخر به عجز معترف آیند کای اله / دانسته شد که هیچ ندانستهایم ما
معنی: در نهایت همگی با ناتوانی اقرار میکنند که ای خدای من، تنها چیزی که فهمیدیم این است که ما هیچچیز از تو نمیدانیم.
آرایههای ادبی: * متناقضنما (پارادوکس): دانستنِ ندانستن.
تکرار: واژه «دانسته» و «ندانستهایم».
۴. جایی که آفتاب بتابد ز اوج عز / سرگشتگی است مصلحت ذره در هوا
معنی: در مقامی که خورشید جلال الهی میدرخشد، برای ذرهای ناچیز (انسان) راهی جز سرگردانی و حیرت باقی نمیماند.
آرایههای ادبی: * استعاره مصرحه: «آفتاب» استعاره از ذات یا تجلی حق.
تشبیه مضمر: انسان به ذره تشبیه شده است.
تضاد: آفتاب و ذره.
۵. وانجا که بحر نامتناهی است موج زن / شاید که شبنمی نکند قصد آشنا
معنی: آنجا که دریای بیپایانِ الهی خروشان است، شایسته نیست که قطره شبنمی ادعای آشنایی و شناگری در آن را داشته باشد.
آرایههای ادبی: * استعاره: «بحر نامتناهی» استعاره از عظمت خدا؛ «شبنم» استعاره از انسان.
ایهام: «آشنا» هم به معنی شناخت و هم به معنی شنا کردن است.
۶. وانجا که کوس رعد بغرد ز طاق چرخ / زنبور در سبوی نوا چون کند ادا
معنی: وقتی در آسمان صدای طبلِ رعد برمیخیزد، صدای ناچیز بال زدن زنبوری در کوزه هیچ جلوهای نخواهد داشت.
آرایههای ادبی: * تشخیص: غریدن کوس رعد.
تضاد و تقابل: صدای رعد در مقابل صدای زنبور.
۷. عقلی که میبرد قدح دردیش ز دست / چون آورد به معرفت کردگار پا
معنی: عقلی که با یک جرعه از درد و رنجِ عظمت الهی مدهوش میشود، چگونه میتواند به قلمرو شناخت پروردگار وارد شود؟
آرایههای ادبی: * استعاره: «قدح دردی» (جام رنج)؛ «پا آوردن» کنایه از وارد شدن و توانایی داشتن.
تشخیص: نسبت دادن رفتار به عقل.
۸. حق را به حق شناس که در قلزم عقول / میدرکشد نهنگ تحیر من و تو را
معنی: خدا را باید به وسیله خود خدا شناخت؛ زیرا در دریای عقلها، نهنگِ سرگردانی و حیرت، هویت من و تو را میبلعد.
آرایههای ادبی: * تشبیه بلیغ: «قلزم عقول» (دریای عقلها).
استعاره: «نهنگ تحیر» (حیرت مانند نهنگی است که عقل را میخورد).
لف و نشر: حق (خالق) در برابر عقول (مخلوق).
۹. چون آب نقش مینپذیرد قلم بسوز / در آب شوی لوح دل از چون و از چرا
معنی: همانطور که روی آب نمیتوان نقشی کشید، تلاش برای شناخت ذهنی بیهوده است؛ پس قلمِ عقل را رها کن و دلت را از پرسشهای بیهوده پاک کن.
آرایههای ادبی: * تمثیل: مصرع اول مثالی برای مصرع دوم است.
کنایه: «قلم سوختن» کنایه از ترک چارهجویی عقلی؛ «لوح دل شستن» کنایه از پاکسازی درونی.
۱۰. چون نیست زآفتاب حقیقت نشان پدید / ای کم ز ذره هست نشان دادنت خطا
معنی: وقتی نشانی از حقیقت مطلق (ذات خدا) برای عقل پدیدار نیست، تو که از ذره هم کوچکتری، اشتباه است که ادعای شناساندن او را داشته باشی.
آرایههای ادبی: * اضافه تشبیهی: آفتابِ حقیقت.
تضاد: آفتاب و ذره.
۱۱. سبحان صانعی که گشاید به هر شبی / از روی لعبتان فلک نیلگون غطا
معنی: پاک و منزه است آن آفرینندهای که هر شب پرده را از چهره زیبارویانِ آسمانِ کبود (ستارگان) کنار میزند.
آرایههای ادبی: * استعاره مصرحه: «لعبتان فلک» استعاره از ستارگان.
تشبیه: فلک به نیلگون (کبود) تشبیه شده است.
۱۲. از زیر حقه مهرهٔ انجم کند پدید / زان مهرهها به حقهٔ ازرق دهد ضیا
معنی: اوست که از زیرِ ظرفِ سرپوشیده (افق)، مهرههای ستارگان را بیرون میآورد و با آنها به ظرفِ آبیرنگِ آسمان روشنایی میبخشد.
آرایههای ادبی: * استعاره: «حقه» (صندوقچه) استعاره از آسمان؛ «مهره» استعاره از ستاره.
مراعات نظیر: حقه، مهره، انجم.
۱۳. شب را ز اختران همه دندان کند سپید / چون زنگیی که اوفتد از خنده با قفا
معنی: خداوند با درخشش ستارگان در دل شب، سیاهی شب را مانند سیاهپوستی جلوه میدهد که خندیده و دندانهای سفیدش نمایان شده است.
آرایههای ادبی: * تشبیه مرکب: تشبیه آسمانِ پر ستاره به چهره خندانِ فرد سیاهپوست.
تشخیص: خندیدنِ شب.
۱۴. در دست چرخ مصقلهٔ ماه نو نهد / تا اختران آینهگون را دهد جلا
معنی: خداوند ماهِ نو را مانند ابزار صیقلکاری در دستِ آسمان قرار میدهد تا ستارگانِ آینهمانند را روشن و درخشان کند.
آرایههای ادبی: * استعاره: «مصقله» (صیقلدهنده) استعاره از ماه نو.
تشبیه: ستارگان به آینه تشبیه شدهاند.
تشخیص: چرخ (آسمان) چیزی در دست میگیرد.
۱۵. در پای اسب شام کند اطلس شفق / در جیب ترک صبح نهد عنبر صبا
معنی: او پارچه ابریشمی سرخ (شفق) را زیر پای اسبِ شب پهن میکند و در یقهِ زیبارویِ صبح، بوی خوشِ باد صبا را قرار میدهد.
آرایههای ادبی: * استعاره مکنیه: اسبِ شام، جیبِ صبح.
استعاره مصرحه: «ترکِ صبح» استعاره از سپیدی و زیبایی خورشید یا صبح.
مراعات نظیر: شفق، صبح، صبا.
۱۶. گفتی که آفتاب مگر ذره ذره کرد / بر کهکشان زمرد و مرجان و کهربا
معنی: گویی آفتاب، جواهراتی چون زمرد و مرجان و کهربا را خرد کرده و بر پهنه کهکشان پاشیده است (اشاره به تنوع رنگها در آسمان).
آرایههای ادبی: * تشبیه: نورها و پدیدههای آسمانی به جواهرات تشبیه شدهاند.
مراعات نظیر: زمرد، مرجان، کهربا.
۱۷. با هیبتش که زو قدری ماند از قدر / احکام خویش جمله قضا میکند قضا
معنی: در برابر شکوه او که سرنوشت و اندازه هر چیز از آن ناشی میشود، فرمان الهی (قضا) تمام احکام را به اجرا درمیآورد.
آرایههای ادبی: * جناس تام: قضا (فرمان الهی) و قضا (به انجام رساندن).
اشتقاق: قدر و قدری.
۱۸. سبحان قادری که بر آیینهٔ وجود / بنگاشت از دو حرف دو گیتی کما یشا
معنی: پاک است آن توانایی که بر صفحه هستی، با دو حرف (کاف و نون در کلمه «کُن» به معنی باش)، هر دو جهان را همانگونه که میخواست پدید آورد.
آرایههای ادبی: * تلمیح: اشاره به آیه «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون».
اضافه تشبیهی: آیینه وجود.
۱۹. چون برکشید آینهٔ کل کاینات / عرش آفرید ثم علی العرش استوی
معنی: هنگامی که آینه تمامنمای موجودات را برافراشت، عرش را آفرید و سپس بر آن استیلا یافت (اشاره به فرمانروایی مطلق).
آرایههای ادبی: * تضمین: استفاده از عبارت قرآنی «ثم علی العرش استوی».
اضافه تشبیهی: آینه کل کاینات.
۲۰. بر عرش ذره ذره خداوند مستوی است / چه ذرهای در اسفل و چه عرش بر علا
معنی: خداوند بر تمام ذرات جهان حاکم است؛ چه آن ذرهای که در پایینترین مرتبه هستی است و چه عرشی که در بالاترین جایگاه قرار دارد.
آرایههای ادبی: * تضاد: اسفل (پایینترین) و علا (بالاترین).
تکرار: واژه ذره و عرش.
۲۱. در جنب حق نه ذره بود ظاهر و نه عرش / وانجا که اوست جای نیابی ز هیچ جا
معنی: در پیشگاه وجود مطلق خداوند، نه ذره ناچیز و نه عرش باعظمت، هیچکدام نمودی ندارند؛ و در مقامی که او حضور دارد (که همهجاست)، مکان و جایگاه مادی معنای خود را از دست میدهد.
آرایههای ادبی: * تضاد: بین «ذره» (نماد کوچکی) و «عرش» (نماد بزرگی).
جناس: بین «جا» و «جای».
۲۲. چون هیچ جای نیست که او نیست جمله اوست / چون جمله اوست کیستی آخر تو بینوا
معنی: وقتی هیچ مکانی خالی از حضور او نیست، پس حقیقتِ همهچیز اوست. در چنین وحدت مطلقی، تو ای موجود بیچاره، چه ادعایی از هستی و کیستی داری؟
آرایههای ادبی: * استفهام انکاری: «کیستی آخر تو بینوا» (یعنی تو هیچ نیستی).
ردّ المطلع (یا تکرار): تکرار واژه «جمله اوست».
۲۳. تو نیستی و بستهٔ پندار هستیی / پندار هستی تو تورا کرد مبتلا
معنی: تو در واقعیت وجودی نداری و فقط گرفتار خیال و گمان هستیِ خود شدهای؛ همین تصور غلط که فکر میکنی کسی هستی، تو را به رنج و حجاب دچار کرده است.
آرایههای ادبی: * اشتقاق: بین «هستی» و «نیستی».
تکرار: واژه «پندار» و «هستی».
۲۴. از کوزه نیم ذرهٔ سیماب چون برفت / نه در خلا بماند اثر زو نه در ملا
معنی: اگر مقدار بسیار اندکی جیوه از کوزه خارج شود، دیگر هیچ نشانی از آن نه در پنهان و نه در آشکار باقی نمیماند (اشاره به ناچیزی انسان در کل هستی).
آرایههای ادبی: * تضاد: بین «خلا» (خلوت/فضای تهی) و «ملا» (جای پر/آشکار).
تمثیل: استفاده از سیماب (جیوه) برای نشان دادن بیثباتی هستی مجازی.
۲۵. یک ذره سایهای و تو خواهی که آفتاب / در برکشی رواست ببر در کشی هلا
معنی: تو مانند سایهای ناچیز هستی، اما میخواهی خورشید جلال الهی را در آغوش بگیری؟ اگر میتوانی چنین کنی، بسمالله، انجام بده (نوعی طنز تعریضی).
آرایههای ادبی: * پارادوکس (متناقضنما): در بر کشیدن آفتاب توسط سایه.
استعاره: «آفتاب» استعاره از حق؛ «سایه» استعاره از انسان.
۲۶. ای از فنای محض پدیدار آمده / اندر بقای محض کجا ماندت بقا
معنی: ای کسی که از نیستی مطلق به وجود آمدهای، در برابر هستی و بقای جاودانه خداوند، چگونه انتظار داری که هستیِ تو باقی بماند؟
آرایههای ادبی: * تضاد: بین «فنا» و «بقا».
تکرار: واژه «محض».
۲۷. خواهی که در بقای حقیقی رسی به کل / از هستی مجازی خود شو به کل فنا
معنی: اگر میخواهی به هستی جاودانه و واقعی برسی، باید از این وجود اعتباری و دروغین خود کاملاً بگذری و در حق محو شوی.
آرایههای ادبی: * تضاد: هستی مجازی در برابر بقای حقیقی.
جناس: بین «کل» (مجموع) و «به کل» (بهطور کامل).
۲۸. در نافه دم چو نیستی خود صواب دید / پر مشک شد ز نافه دم آهوی خطا
معنی: وقتی آهوی مشکزای منطقه «خطا» نیستی و فنای خود را پذیرفت، خونِ درون نافه او به مشک خوشبو تبدیل شد.
آرایههای ادبی: * ایهام: «خطا» هم نام سرزمین است و هم به معنی اشتباه.
تلمیح: اشاره به باور عامیانه درباره تبدیل خون به مشک در نافه آهو.
۲۹. چیزی که پی نمیبری از پی مدو بسی / وز خود مکن قیاس و ازین بیش در میا
معنی: به دنبال چیزی که عقلت به آن نمیرسد نرو؛ و حقیقت خدا را با معیارهای ناقص خودت مقایسه نکن و بیش از حد در این وادی خطر نکن.
آرایههای ادبی: * جناس: بین «پی» (ردپا/درک) و «در میا» (وارد نشو).
کنایه: «پی بردن» کنایه از فهمیدن.
۳۰. بس سر که همچو گوی درین راه باختند / بس مرغ تیزپر که فرو شد درین فضا
معنی: افراد بزرگ بسیاری در این مسیر جان خود را فدا کردند و اندیشمندان والامقام بسیاری در این فضای بیکران غرق و سرگردان شدند.
آرایههای ادبی: * تشبیه: تشبیه «سر» به «گوی».
استعاره: «مرغ تیزپر» استعاره از عارفان یا اندیشههای بلند.
مراعات نظیر: گوی، باختن (اصطلاحات بازی چوگان).
۳۱. خاموش باش حرف که میگویی ای سلیم / حرمت نگاهدار چه پنداری ای گدا
معنی: ای انسان سادهدل، ساکت باش و اینقدر سخن نگو؛ ادب نگاه دار و بدان که تو در برابر عظمت او هیچ نیستی.
آرایههای ادبی: * تضاد: بین «سلیم» (در اینجا به معنی سادهلوح) و بزرگیِ راه.
استعاره: «گدا» استعاره از انسانِ نیازمند درگاه حق.
۳۲. گر سر کار میطلبی صبر کن خموش / تا صبر و خامشیت رساند به منتها
معنی: اگر میخواهی به حقیقت و اصل ماجرا دست یابی، سکوت و صبر پیشه کن تا همین خاموشی تو را به مقصد نهایی برساند.
آرایههای ادبی: * کنایه: «سرِ کار» کنایه از اصل و حقیقتِ امر.
تکرار: واژه «صبر» و «خاموشی».
۳۳. گر تو زبان بخایی و خونش فروبری / در زیر پرده با تو بگویند ماجرا
معنی: اگر زبانت را نگاه داری و سکوت مطلق اختیار کنی، آنگاه اسرار الهی از پشت پرده غیب برایت آشکار خواهد شد.
آرایههای ادبی: * کنایه: «زبان خاییدن» کنایه از سکوت اجباری و توبه از گفتار.
استعاره: «زیر پرده» استعاره از عالم غیب.
۳۴. لبیک عشق زن تو درین راه خوفناک / واحرام درد گیر درین کعبهٔ رجا
معنی: در این مسیر ترسناک، ندای عشق سر بده و با جامه رنج و درد، در این کعبه امید، آماده زیارت شو.
آرایههای ادبی: * استعاره مکنیه: راه خوفناک، کعبه رجا.
تناسب (مراعات نظیر): لبیک، احرام، کعبه (اصطلاحات حج).
۳۵. گویند پشه بر لب دریا نشسته بود / در فکر سرفکنده به صد عجز و صد عنا
معنی: روایت است که پشهای در کنار دریا نشسته بود و با ناتوانی و رنج بسیار، غرق در اندیشه بود.
آرایههای ادبی: * تشخیص: فکر کردن و سرفکندگی پشه.
نماد: پشه نماد انسان کوچک در برابر دریای هستی.
۳۶. گفتند چیست حاجتت ای پشهٔ ضعیف / گفت آنکه آب اینهمه دریا بود مرا
معنی: از پشه پرسیدند که خواسته تو چیست؟ پاسخ داد: میخواهم تمام آب این دریا مال من باشد.
آرایههای ادبی: * اغراق: خواستن تمام آب دریا توسط پشه.
مناظره: پرسش و پاسخ میان پشه و دیگران.
۳۷. گفتند حوصله چو نداری مگوی این / گفتا به ناامیدی ازو چون دهم رضا
معنی: به او گفتند تو که توان و ظرفیت این دریا را نداری، چنین ادعایی نکن؛ پشه گفت: چگونه میتوانم به ناامیدی از درگاه او راضی شوم؟
آرایههای ادبی: * کنایه: «حوصله داشتن» در معنای قدیمی یعنی ظرفیت و گنجایش داشتن.
استفهام انکاری: «چون دهم رضا؟» (یعنی هرگز راضی نمیشوم).
۳۸. منگر به ناتوانی شخص ضعیف من / بنگر که این طلب ز کجا خاست و این هوا
معنی: (زبان حال پشه/انسان): به جسم ناتوان من نگاه نکن، بلکه به بزرگیِ این خواسته و میلی که در من ایجاد شده بنگر (که نشان از همت بلند دارد).
آرایههای ادبی: * تضاد: بین «ناتوانی شخص» و بزرگی «طلب».
تکرار: واژه «بنگر».
۳۹. عقلم هزار بار به روزی کند خموش / عشقم خموش مینکند یک نفس رها
معنی: عقل من مدام مرا به سکوت و احتیاط فرامیخواند، اما نیروی عشق حتی یک لحظه هم مرا آرام نمیگذارد و به طلب وا میدارد.
آرایههای ادبی: * تضاد: تقابل عقل و عشق (موضوع محوری ادبیات عرفانی).
اغراق: هزار بار در روز.
۴۰. چون نیست گنج پای به گنجت فروشدن / بی کنج شب گذار درین گنج اژدها
معنی: وقتی توانایی و اجازه نداری که به گنج مقصود دست یابی، شبها را بدون گوشهنشینی و با رنج در این دنیای پرخطر (که مانند اژدها پاسبان گنج است) سپری کن.
آرایههای ادبی: * جناس: بین «گنج» و «کنج».
استعاره: «گنج اژدها» استعاره از دنیا یا مسیر دشوار معرفت که خطرات در کمین آن است.
۴۱. در آشنای خون دلی دل به حق سپار / تا حال خود کجا رسد ای مرد آشنا
معنی: در دریای پر از رنج و اندوهِ طلب، دل خود را به خدا واگذار کن تا ببینی سرانجامِ حال تو به کجا خواهد رسید ای کسی که مدعیِ شناخت هستی.
آرایههای ادبی: * ایهام: «آشنا» در مصراع اول به معنی شناگری و در مصراع دوم به معنی شناسنده و عارف.
اضافه استعاری: «خون دل» (رنج فراوان).
۴۲. جاوید در متابعت مصطفی گریز / تا نور شرع او شودت پیر و مقتدا
معنی: برای همیشه به پیروی از حضرت محمد (ص) پناه ببر تا نور شریعت او، راهنما و پیشوای تو در مسیر حقیقت باشد.
آرایههای ادبی: * تشبیه: «نور شرع» (شریعت به نور تشبیه شده است).
۴۳. خورشید خلد مهتر دنیا و آخرت / سلطان شرع خواجهٔ کونین مصطفی
معنی: او خورشید بهشت جاویدان، بزرگِ دنیا و آخرت، فرمانروای شریعت و سرور هر دو جهان، یعنی محمد مصطفی است.
آرایههای ادبی: * استعاره مصرحه: «خورشید خلد» استعاره از پیامبر (ص).
مراعات نظیر: دنیا، آخرت، کونین.
۴۴. مفتی کل عالم و مهدی جزو جزو / در هر دو کون بر کل و بر جزو پادشا
معنی: او فتوا دهنده و مرجع تمام جهان و هدایتگرِ تمام اجزای هستی است و در هر دو جهان بر کوچک و بزرگِ موجودات فرمانروایی میکند.
آرایههای ادبی: * تضاد: کل و جزو.
تکرار: کل و جزو.
۴۵. چشم و چراغ سنت و نور دو چشم دین / صاحب قبول هفت قران صاحب لوا
معنی: او روشناییبخش راه و سنت، و مایه بینایی دین است؛ کسی که در تمام دورانها پذیرفته شده و صاحب پرچم شفاعت است.
آرایههای ادبی: * مراعات نظیر: چشم، چراغ، نور.
کنایه: «صاحب لوا» کنایه از مقام شفاعت و رهبری در قیامت.
۴۶. کان بود کل عالم و او بود آفتاب / مس بود خاک آدم و او بود کیمیا
معنی: تمام جهان مانند یک معدن بود و او خورشیدی که به آن میتابید؛ وجودِ خاکیِ انسان مانند مسِ بیارزش بود و او کیمیایی که آن را به طلا تبدیل کرد.
آرایههای ادبی: * تشبیه: تشبیه پیامبر به آفتاب و کیمیا؛ تشبیه خاک آدم به مس.
تضاد: مس و کیمیا.
۴۷. چون آفتاب از فلک دین حق بتافت / تا هر دو کون پر شد از نور والضحا
معنی: هنگامی که آن خورشید (پیامبر) از آسمانِ دینِ خدا طلوع کرد، تمام جهان از نورِ سوره «والضحی» (هدایت او) پر شد.
آرایههای ادبی: * تلمیح: اشاره به سوره والضحی.
اضافه تشبیهی: فلکِ دین.
۴۸. گردون که حبه بهترش از آفتاب نیست / پیراهن مجره ز شوقش کند قبا
معنی: آسمان که موجودی باارزشتر از خورشید ندارد، از شدت اشتیاق به پیامبر، پیراهنِ کهکشان را بر تن خود میدراند (مانند عارفانِ وجد یافته).
آرایههای ادبی: * تشخیص: شوقِ گردون و قبا کردن پیراهن کهکشان.
استعاره: «مجره» (کهکشان) به پیراهن تشبیه شده است.
۴۹. اندر نظاره کردن مشک دو گیسوش / صد چشم شد گشاده ازین طارم دو تا
معنی: برای تماشای موهای معطر و سیاه او، تمام اجزای این آسمانِ خمیده (مانند ستارگان) سراپا چشم شدند.
آرایههای ادبی: * اغراق: صد چشم گشاده شدن آسمان.
استعاره مصرحه: «طارم دوتا» استعاره از آسمان؛ «مشک» استعاره از موی خوشبو.
۵۰. خورشید را از آن سبلی نیست در دو چشم / کو چشم را ز خاک درش ساخت توتیا
معنی: خورشید اگر بیماری چشم (سَبَل) ندارد، به این دلیل است که از خاکِ درگاهِ پیامبر به عنوان سرمه و دارو برای چشمانش استفاده کرده است.
آرایههای ادبی: * حسن تعلیل: علت درخشش و سلامتی نور خورشید را غبار درگاه پیامبر دانستن.
مراعات نظیر: چشم، سبل، توتیا (سرمه).
۵۱. کس را نگشت معجزه جز در زمین پدید / او خاص بد به معجزه در ارض و در سما
معنی: معجزات سایر پیامبران فقط در زمین رخ داد، اما او برگزیدهای بود که هم در زمین و هم در آسمان (معراج) معجزه داشت.
آرایههای ادبی: * تضاد: ارض و سما.
۵۲. گویند مه شکافت تو دانی که آن چه بود / گردون ترنج و دست ببرید از آن لقا
معنی: میگویند ماه دو نیم شد؛ حقیقت آن بود که آسمان مانند زنانی که یوسف را دیدند، با مشاهده زیبایی او دچار حیرت شد و دست و پای خود را گم کرد (اشاره به شقالقمر).
آرایههای ادبی: * تلمیح: اشاره به داستان یوسف و زنان مصر؛ اشاره به معجزه شقالقمر.
تشبیه: تشبیه ماه/آسمان به ترنج.
۵۳. یک شب براق تاخت چو برق از رواق چرخ / از قدسیان خروش برآمد که مرحبا
معنی: شبی که او با مَرکبِ «براق» همچون صاعقه از ایوانِ آسمان گذشت، فرشتگان فریادِ تحسین و خوشآمدگویی سر دادند.
آرایههای ادبی: * جناس: بین «براق» و «برق».
تشبیه: براق تاخت چو برق.
۵۴. در پیش او که غاشیهکش بود جبرئیل / هم انبیا پیاده دویدند و اصفیا
معنی: در حالی که جبرئیل به عنوان خدمتکار پیشاپیش او حرکت میکرد، تمام پیامبران و برگزیدگان خدا به احترام او پیاده میدویدند.
آرایههای ادبی: * کنایه: «غاشیهکش بودن» کنایه از خدمتکاری و مطیع بودن.
۵۵. از انبیا چو مشعلهٔ طرقوا بخاست / در عرش اوفتاد از آن طرقوا صدا
معنی: وقتی پیامبران فریادِ «راه باز کنید» (طرقوا) سر دادند، طنینِ این فریاد در تمام عرش الهی پیچید.
آرایههای ادبی: * استعاره: «مشعله طرقوا» (فریاد راه بگشایید که به مشعل تشبیه شده).
تکرار: واژه طرقوا.
۵۶. چون نرگس از نظارهٔ گلشن نگاه داشت / بشکفت بر رخش گل ما زاغ و ماطغا
معنی: همانطور که چشمِ نرگس خیره میماند، او نیز چشمانش را از غیر خدا پوشاند و در نتیجه، گلِ حقیقتِ «چشم منحرف نشد» (آیه قرآن) بر چهرهاش شکوفا گشت.
آرایههای ادبی: * تضمین: استفاده از آیه «ما زاغَ البَصَرُ وَ ما طَغی» (چشم او کژ نشد و از حد نگذشت).
تشبیه: تشبیه چشم پیامبر به نرگس.
۵۷. آنجا که جای گم شد و گم کرده بازیافت / از هر صفت که وصف کنم بود ماورا
معنی: در آن مقام (قرب الهی) که مکان معنا نداشت و او حقیقتِ گمشده هستی را یافت، مقام او فراتر از هر توصیفی است که من بتوانم بیان کنم.
آرایههای ادبی: * تضاد: گم شد و بازیافت.
پارادوکس: جایِ بیجایی (جای گم شد).
۵۸. از دست ساقی و سقیهم شراب خواست / حالی شراب یافت ز جام جهاننما
معنی: او از دستِ ساقیِ حقیقت (خداوند)، شرابِ طهورِ «خداوند به آنان بنوشاند» را طلب کرد و در آن لحظه معرفت را از جامِ کلِ هستی دریافت نمود.
آرایههای ادبی: * تلمیح: اشاره به آیه «وَ سَقاهُم رَبُّهم شَراباً طَهُوراً».
استعاره: «جام جهاننما» استعاره از قلب پیامبر یا معرفت کل.
۵۹. موسی ز بیقراری خود بر بساط قرب / خود را در او فکند به در پیش از عصا
معنی: (در مقام مقایسه) موسی (ع) از شدت بیتابی در پیشگاه تقرب، حتی پیش از آنکه عصایش را بیندازد، خود را در دریای تجلی حق افکند.
آرایههای ادبی: * تلمیح: اشاره به حضور حضرت موسی در کوه طور.
اضافه تشبیهی: بساطِ قرب.
۶۰. حالی وشاق چاوش عزت بدو دوید / کای نعل خود گرفته ز نعلین شو جدا
معنی: در آن حال، پیکِ مخصوصِ عزت الهی به سوی او آمد و گفت: ای کسی که نعل (مراد موسی است) در دست داری، کفشهایت را بیرون بیاور (اشاره به آیه فاخلع نعلیک).
آرایههای ادبی: * تلمیح: اشاره به ندای خداوند به حضرت موسی (ع) در وادی مقدس طوی (فاخلع نعلیک).
تشخیص: چاوشِ عزت.
۶۱. چل شب درین حریم به خلوت چلهنشین / تا محرم حریم شوی در صف صفا
معنی: چهل شب در این جایگاه مقدس به خلوت و عبادت بپرداز تا بتوانی در صف پاکان، محرمِ اسرارِ این حریم شوی. (اشاره به چلهنشینی موسی ع).
آرایههای ادبی: تکرار: واژه «حریم». جناس: صفا و صفت (در معنای ضمنی) یا اشتقاق صفا و تصفیه.
۶۲. موسی به لنترانی جانسوز حربه خورد / او نوبه زد که ما کذب القلب مارآ
معنی: موسی (ع) با شنیدن پاسخ «هرگز مرا نخواهی دید» (لنترانی) از سوی حق متوقف شد، اما پیامبر (ص) به مقامی رسید که قلبش آنچه را دید تکذیب نکرد.
آرایههای ادبی: تضمین: ذکر آیات «لَنْ تَرانی» و «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى». تضاد: بین ندیدن (موسی) و دیدن (محمد).
۶۳. آن را خدای گفت ز نعلین دور شو / واین را براق بین که فرستاد از کجا
معنی: به آن یکی (موسی) گفته شد که کفشهایت را درآور، اما برای این یکی (محمد) مَرکب آسمانیِ براق را از عالم بالا فرستادند.
آرایههای ادبی: تلمیح: به فرمان «فاخلع نعلیک» و واقعه معراج. تقابل (لف و نشر): آن (موسی) / این (محمد).
۶۴. آن را ز بعد چلشب پیوسته بار داد / وین را شبی ببرد به خلوتگه دنا
معنی: خداوند به موسی پس از چهل شب اجازه ملاقات داد، اما پیامبر را در یک شب به نزدیکترین جایگاه قرب (مقامِ دَنیٰ) برد.
آرایههای ادبی: تلمیح: به میقات چهل روزه موسی و معراج پیامبر. تضاد: چهل شب در برابر یک شب.
۶۵. آن را ز طور کرده سرای حرم پدید / وین را ز عرش ساخته ایوان کبریا
معنی: برای موسی کوه طور را محل ملاقات قرار داد، اما برای پیامبر عرش الهی را ایوانِ عظمت و دیدار ساخت.
آرایههای ادبی: تضاد: طور و عرش. مراعات نظیر: سرا، ایوان، حرم.
۶۶. ای آفتاب مطلق و اصحاب تو نجوم / قد فاز بالهدایة منهم من اقتدا
معنی: ای پیامبر که خورشید مطلقی و یارانت مانند ستارگان هستند؛ هر کس از آنان پیروی کند، قطعاً به هدایت و رستگاری رسیده است.
آرایههای ادبی: تشبیه: پیامبر به آفتاب و اصحاب به نجوم (ستارگان). تضمین: اشاره به حدیث «اصحابی کالنجوم».
۶۷. زان جمله محرم حرم خاص چاریار / هر چار کعبهٔ حرم و قبلهٔ وفا
معنی: از میان اصحاب، چهار یار (خلفای راشدین) محرمان خاص هستند که هر چهار نفر کعبهِ پاکی و قبلهِ وفاداریاند.
آرایههای ادبی: تشبیه: تشبیه چهار یار به کعبه و قبله. مراعات نظیر: حرم، کعبه، قبله.
۶۸. صدیق اکبر آنکه پس از مصطفی به حق / شایستهتر نبود ازو هیچ پیشوا
معنی: ابوبکر صدیق بزرگترینِ یاران است که پس از پیامبر، هیچکس برای رهبری شایستهتر از او نبود.
آرایههای ادبی: * کنایه: «صدیق اکبر» لقب ابوبکر.
۶۹. درباخت مال و دختر در پیش یار غار / جان هم بباخت اینت نکو یار بی دغا
معنی: او مال و دختر و جانش را فدای پیامبر (یار غار) کرد؛ عجب یارِ نیکو و بیفریبی بود.
آرایههای ادبی: تلمیح: به همراهی در غار ثور و ازدواج پیامبر با عایشه. کنایه: «جان باختن» کنایه از فداکاری مطلق.
۷۰. دیدند جای خواجه صحابه سزای او / کاری کجا کنند صحابه به ناسزا
معنی: یاران پیامبر جایگاه او را شایسته دانستند؛ زیرا اصحاب پیامبر هرگز کاری برخلاف شایستگی انجام نمیدهند.
آرایههای ادبی: * استفهام انکاری: «کاری کجا کنند...؟» (یعنی هرگز نمیکنند).
۷۱. گر تو قبول مینکنی در خلافتش / واجب کند ز منع تو تکذیب اولیا
معنی: اگر تو خلافت او را نپذیری، لازمهاش این است که تمام بزرگان و یاران پیامبر را دروغگو بدانی (که این محال است).
آرایههای ادبی: * حسن تعلیل: استدلال منطقی برای اثبات حقانیت.
۷۲. فاروق اعظم آنکه چو طاها و هو شنید / در های و هوی آمد و شد صید طاوها
معنی: عمر فاروق که با شنیدن آیات قرآن (سوره طه) منقلب شد و با فریاد و زاری، شکارِ هدایتِ الهی گشت.
آرایههای ادبی: تلمیح: به داستان مسلمان شدن عمر با شنیدن سوره طه. جناس: بین «طاها»، «ها و هو» و «طاوها».
۷۳. آهوی طاوها چو برآورد ها و هو / پر مشک شد ز نالهٔ هو نافهٔ هدی
معنی: وقتی آن آهویِ هدایت (عمر) فریاد برآورد، از اثر ناله «او» (خدا)، کیسه هدایتش پر از عطر حقیقت شد.
آرایههای ادبی: استعاره: «آهوی طاوها» استعاره از حضرت عمر. مراعات نظیر: مشک، نافه.
۷۴. چون نوش کرد از کف ساقی شراب صاف / حالی خروش عام برآورد کاالصلا
معنی: وقتی شراب معرفت را نوشید، فوراً فریاد برآورد که ای مردم، بیایید و از این سفره ایمان بهره ببرید.
آرایههای ادبی: * استعاره: «شراب صاف» استعاره از ایمان و معرفت.
۷۵. هرگز ندید اگرچه بسی دیده برگماشت / شمعی ازو فروختهتر جنةالعلا
معنی: بهشت برین، با وجود آنهمه عظمت، هرگز انسانی با نوری فروزانتر از او (عمر) به خود ندیده است.
آرایههای ادبی: اغراق: در توصیف نورانیت و شکوه عمر. تشبیه: او به شمع فروزان تشبیه شده است.
۷۶. میرسوم خلاصهٔ دین آنکه درکشید / آب حیات معرفت از کوثر حیا
معنی: سومین پیشوا (عثمان) که چکیده دین است و آب زندگیِ شناخت را از چشمه شرم و حیا نوشیده است.
آرایههای ادبی: * اضافه تشبیهی: آب حیاتِ معرفت، کوثرِ حیا.
۷۷. از ذات او و از کف او سید دو کون / هم کوه حلم دیده و هم قلزم سخا
معنی: پیامبر (ص) در وجود و در بخشش عثمان، هم کوهی از بردباری و هم دریایی از بخشندگی مشاهده کرد.
آرایههای ادبی: تشبیه بلیغ: کوه حلم، قلزم سخا. تضاد: کوه (نماد ثبات) و قلزم (دریای خروشان).
۷۸. در بحر بینهایت قرآن چو غوطه خورد / شد غرق بحر و کرد در آن بحر سر فدا
معنی: او که در دریای بیکران قرآن غرق شده بود، در نهایت جان خود را نیز در راه همان حقیقت فدا کرد.
آرایههای ادبی: استعاره: «بحر بینهایت قرآن». تلمیح: به شهادت عثمان در حالی که قرآن میخواند.
۷۹. دانی بر آسیای فلک چیست آن شفق / بر خون بگشت از غم خون وی آسیا
معنی: آیا میدانی چرا رنگ شفق در آسمان سرخ است؟ گویی آسمان از اندوهِ ریخته شدن خون او، سرخگون شده و میچرخد.
آرایههای ادبی: حسن تعلیل: علت سرخی شفق را خون عثمان دانستن. تشبیه: فلک به آسیا تشبیه شده است.
۸۰. صدری که بود از پس و حلوا ز پس بود / آن صدر صدر هر دو جهان است مرتضا
معنی: آن بزرگی که پس از دیگران آمد (مانند حلوایی که در آخر غذا میآورند و بهترین است)، علی مرتضی، سرور هر دو جهان است.
آرایههای ادبی: تمثیل: تشبیه ترتیب خلافت به سفره غذا و حلوا. جناس: بین صدر (سینه/صدرنشین) و صدر.
۸۱. شیر خدا و ابن عم خواجه آنکه یافت / تختی چو دوش خواجه و تاجی چو هلاتی
معنی: شیر خدا و پسرعموی پیامبر که شانه پیامبر تختِ او (در بتشکنی) و سوره «هل اتی» تاجِ افتخار او شد.
آرایههای ادبی: تلمیح: به واقعه بالا رفتن علی بر دوش پیامبر برای شکستن بتها و نزول سوره دهر (انسان). استعاره: تخت و تاج.
۸۲. چون مصطفاش در اسدالله مثال داد / طغرای آن مثال کشیدند لافتی
معنی: وقتی پیامبر او را «شیر خدا» نامید، فرشتگان حکمِ قهرمانی او را با عنوان «جوانی چون علی نیست» امضا کردند.
آرایههای ادبی: تلمیح: به شعار «لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار». استعاره: طغرا (امضای سلطنتی).
۸۳. این هفت حلقه بس که دری جست تا بیافت / وان در در مدینهٔ علم است مجتبا
معنی: این آسمانِ هفتطبقه بسیار جستجو کرد تا دری ارزشمند بیابد و آن درِ گرانبها، علی (یا برگزیده) در شهر علمِ پیامبر است.
آرایههای ادبی: تلمیح: به حدیث «انا مدینة العلم و علی بابها». استعاره مصرحه: «هفت حلقه» استعاره از آسمانها.
۸۴. گر رکن چار کعبهٔ دل چار یار نیست / زنار چار کرد گزین و کلیسیا
معنی: اگر چهار رکنِ کعبهِ دلِ تو، محبتِ این چهار یار نباشد، پس تو مسیحی هستی و باید راه کلیسا را در پیش بگیری.
آرایههای ادبی: اضافه تشبیهی: کعبهِ دل. تضاد: کعبه و کلیسا.
۸۵. گر عشق چاریار نداری میان جان / صورت مکن که پنج نمازت بود روا
معنی: اگر عشق این چهار نفر در جانت نباشد، گمان نکن که نمازهای پنجگانهات پذیرفته شود.
آرایههای ادبی: * مراعات نظیر: چهار، پنج، نماز.
۸۶. ای مکرمی که نیست به رغبت تو را کرم / وای معطیی که نیست به علت تورا عطا
معنی: ای خداوند بخشندهای که بخششت از سرِ نیاز نیست و ای عطاکنندهای که بدون دلیل و منت میبخشی.
آرایههای ادبی: * تضاد: رغبت (نیاز) و عدم رغبت.
۸۷. چون در ثنات افصح آفاق دم نزد / لااحصیی بگفت و زبان بست همچو لا
معنی: وقتی فصیحترینِ مردم (پیامبر) نتوانست حقِ ستایش تو را بهجا آورد و گفت «من نمیتوانم تو را آنگونه که هستی بستایم»، پس دیگران چه بگویند؟
آرایههای ادبی: تلمیح: به حدیث «لا احصی ثناء علیک». تشبیه: زبان بستن به شکل حرف «لا».
۸۸. گر در ثنای تو دم عیسی مراست بس / در وصف تو چگونه برآرم دم ثنا
معنی: حتی اگر قدرتِ زنده کردنِ عیسی را در سخن داشته باشم، باز هم نمیتوانم در وصف تو سخنی شایسته بگویم.
آرایههای ادبی: تلمیح: به معجزه عیسی (ع). ایهام: «دم» هم به معنی نفس و هم سخن.
۸۹. بسیار گفتم و بنگفتم یکی هنوز / دردا که نیست درد مرا اندکی دوا
معنی: بسیار سخن گفتم اما هنوز حتی یکی از هزاران صفت تو را نگفتهام؛ افسوس که برای این سرگشتگی من درمانی نیست.
آرایههای ادبی: تضاد: بسیار و یکی. جناس: درد و دوا.
۹۰. بانگ درای اشتر راهت شنیدهام / هستم هنوز آرزوی بانگ آن درا
معنی: من صدای زنگِ کاروانِ راه تو را شنیدهام و هنوز آرزومندم که آن صدا مرا به سوی تو هدایت کند.
آرایههای ادبی: * استعاره: «بانگ درای اشتر» استعاره از دعوت الهی یا نشانههای حقیقت.
۹۱. خود را بکشتهام من بیچارهٔ ضعیف / وانگه ز خوف دیدهٔ خود داده خونبها
معنی: منِ درمانده و ناتوان، خود را (نفس خود را) از میان بردهام و اکنون از ترسِ بازخواست الهی، گریه و زاری چشمانم را به عنوان خونبهای جانم تقدیم کردهام.
آرایههای ادبی:
کنایه: «خود را کشتن» کنایه از مجاهدت با نفس یا ناامیدی مفرط از خویشتن.
استعاره: «خونبها» استعاره از اشکِ ناشی از خوف.
مراعات نظیر: کشتن، خوف، خونبها.
۹۲. چون من به کرد خویشتنم معترف شده / بر من چه حاجت است گواهی دست و پا
معنی: وقتی من خودم به تمام کارهای زشت و گناهانم اعتراف میکنم، دیگر چه نیازی است که در روز قیامت، اعضای بدنم (دست و پا) علیه من شهادت بدهند؟
آرایههای ادبی:
تلمیح: اشاره به آیه ۶۵ سوره یاسین (تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ) درباره شهادت اعضا.
استفهام انکاری: «چه حاجت است؟» (نیازی نیست).
۹۳. چون من به صد زبان مقرم بر گناه خویش / ای دست گیر خلق چه حاجت بود گوا
معنی: ای پروردگاری که یاورِ تمامِ آفریدگانی، وقتی من با تمام وجود و با صد زبان به گناهانم اقرار میکنم، دیگر نیازی به شاهد و گواه برای اثبات جرم من نیست.
آرایههای ادبی:
اغراق: صد زبان (برای بیان کثرت اقرار).
صنعت تضاد: بین «مقر بودن» (اعتراف) و «گوا» (شاهد).
۹۴. در تنگنای پردهٔ پندار ماندهام / باز م رهان ز پردهٔ پندار تنگنا
معنی: من در میانِ حجابهای پندار و خیالِ هستیِ خود گرفتار شدهام؛ مرا از این محدودیت و زندانِ پندارهای باطل نجات بده.
آرایههای ادبی:
اضافه تشبیهی: پردهٔ پندار.
تکرار: واژه «پرده»، «پندار» و «تنگنا» برای تأکید بر شدت گرفتاری.
عکس (قلب): جابهجایی واژگان «تنگنا» و «پرده پندار» در دو مصراع.
۹۵. از فضل خود نویس برات نجات من / بر من ببخش و بر عمل من مده جزا
معنی: به لطف و بخشش خودت، حکمِ رهایی و رستگاری مرا صادر کن؛ مرا عفو کن و بر اساس اعمالِ ناقصم با من رفتار (مجازات) نکن.
آرایههای ادبی:
استعاره: «برات» (سند مالی) استعاره از حکمِ بخشش الهی.
تضاد: بین «فضل» (بخشش رایگان) و «جزا» (پاداش یا کیفر بر اساس عمل).
۹۶. آن سگ که در متابعت دوستان تو / گامی دو برگرفت برست از همه بلا
معنی: آن سگی که به دنبالِ دوستانِ برگزیده تو (اصحاب کهف) به راه افتاد، تنها به خاطر چند قدم همراهی با آنان، از هرگونه بلا و بدبختی نجات یافت.
آرایههای ادبی:
تلمیح: اشاره به سگِ اصحاب کهف (قطمیر).
تمثیل: استفاده از داستان سگ اصحاب کهف برای امید به رحمت الهی.
۹۷. عطار خاک آن سگ مردان راه توست / در خاک تو نگر ز سر صدق ربنا
معنی: عطار خود را خاکِ راهِ آن سگی میداند که دنبالهرویِ مردانِ خدا بود؛ ای پروردگار ما، از روی صدق و راستی به این بندهٔ افتاده در خاک نظر کن.
آرایههای ادبی:
تخلص: ذکر نام شاعر (عطار).
تشبیه: تشبیه شاعر به خاک (کنایه از تواضع مفرط).
مراعات نظیر: خاک، سگ، راه.
۹۸. در عمر یک نفس که به صدقی برآمدست / حشرش بر آن نفس کن و بگذار مامضا
معنی: اگر در تمام طول عمرم تنها یک لحظه و یک نفس از سرِ اخلاص و راستی برآمده است، قیامت مرا بر اساس همان یک لحظه بنا کن و از سایرِ گذشتههایِ بدِ من درگذر.
آرایههای ادبی:
مجاز: «نفس» مجاز از لحظه و زمان بسیار کوتاه.
کنایه: «بگذار مامضا» (آنچه گذشته است را رها کن) کنایه از بخشش گناهان گذشته.
۹۹. یارب به فضل حاجت آن کس روا کنی / کین خسته را دوا کند از مرهم دعا
معنی: پروردگارا، به لطف خودت خواستهٔ آن کسی را برآورده کن که با داروی دعای خیر خود، این بندهٔ مجروح و خسته را درمان میکند.
آرایههای ادبی:
مراعات نظیر: خسته، دوا، مرهم.
اضافه تشبیهی: مرهمِ دعا.