جلالالدین محمد...
مولانا
دنبال کننده 0
دیوان شمس...
وزن: مُستَفِعلن مُستَفِعلن مُستَفِعلن مُستَفِعلن
بحر: رَجَز مُثَمَّن سالم
قافیه: منتها، اندیشهها، خدا، مبتدا، روا، دوا، شوربا، ماجرا، لا یری، کیا، الصلا.
(نکته: حرف اصلی قافیه «الف» است و کلمات بر اساس صدای پایانی «آ» همقافیه شدهاند).
ردیف: ندارد (این غزل فاقد ردیف است).
بیت ۱: اِی رَستخیزِ ناگهان وی رحمتِ بیمُنتها / اِی آتشی اَفروخته، در بیشهٔ اَندیشهها معنی: ای معشوقی که مانند قیامت ناگهانی هستی و ای رحمتی که پایان ندارد؛ تو مانند آتشی هستی که در جنگل افکار و عقلگرایی ما افتادهای (و همه تدابیر عقلی را سوزاندهای). آرایههای ادبی:
تشبیه: (تشبیه معشوق به رستخیز، رحمت و آتش)
اضافه تشبیهی: بیشهٔ اندیشهها (اندیشه به بیشه یا جنگل تشبیه شده است)
استعاره: آتش (استعاره از عشق یا تجلی الهی)
تناسب (مراعات نظیر): آتش، افروخته، بیشه
بیت ۲: امروز خَندان آمدی، مِفتاحِ زندان آمدی / بر مُستمندان آمدی، چون بَخشش و فَضلِ خدا معنی: امروز با چهرهای گشاده و شاداب آمدی، تو مانند کلیدی برای باز کردن قفل زندانِ (دنیا یا نفس) هستی. تو بر نیازمندان و عاشقان نازل شدی، درست مانند لطف و کرم خداوند. آرایههای ادبی:
تشبیه: (معشوق به مفتاح زندان و بخشش خدا تشبیه شده است)
تضاد: خندان (نشانه شادی) و زندان (نشانه غم و حبس)
تناسب: مفتاح، زندان
بیت ۳: خورشید را حاجِب تویی، اومید را واجِب تویی / مطلب تویی طالب تویی، هم مُنتها هم مُبتدا معنی: تو آنقدر عظمت داری که خورشید پردهدار و دربان توست. تو مایه امید هستی. هم تو خواسته و مقصود ما هستی و هم خودت طلبکننده هستی؛ تو هم آغاز و هم پایان هر چیزی. آرایههای ادبی:
تشخیص (جانبخشی): حاجب بودن خورشید
اغراق: مقام معشوق را بالاتر از خورشید دانستن
تضاد: مطلب و طالب / منتها و مبتدا
اشتقاق: مطلب و طالب
بیت ۴: در سینهها برخاسته، اندیشه را آراسته / هَم خویش حاجَت خواسته، هَم خویشتن کَرده رَوا معنی: تو در دلها طلوع کردهای و فکر و اندیشه را زینت دادهای. عجیب اینجاست که خودت در دل عاشق تقاضا ایجاد میکنی و خودت هم آن حاجت را برآورده میسازی. آرایههای ادبی:
مجاز: سینهها (مجاز از قلبها و جانها)
پارادوکس (متناقضنما): هم حاجت خواستن و هم حاجت روا کردن توسط یک نفر (اشاره به وحدت وجود).
بیت ۵: اِی روحبخشِ بیبَدَل، وِی لَذّتِ علم و عمل / باقی بهانهست و دَغَل، کاین علّت آمد وان دَوا معنی: ای کسی که بی همتا هستی و جان میبخشی، و ای کسی که لذت حقیقی دانش و کردار هستی. بقیه چیزها (غیر از تو) فریب و بهانهاند؛ زیرا درد اصلی دوری از توست و درمان هم خود تویی. آرایههای ادبی:
تضاد: علت (بیماری) و دوا
تناسب: علم و عمل / علت و دوا
بیت ۶: ما زان دَغَل کَژبین شده، با بیگُنه در کین شده / گَه مَستِ حورَالعین شده، گَه مستِ نان و شوربا معنی: ما به خاطر آن فریبهای دنیوی دچار دوبینی و انحراف شدهایم و با بیگناهان (یا حقیقت محض) دشمنی میورزیم. گاهی سرگرم لذتهای بهشتی (حورالعین) هستیم و گاهی درگیر نیازهای پست مادی (نان و غذا). آرایههای ادبی:
کنایه: کژبین شدن (کنایه از گمراهی و عدم درک حقیقت)
تضاد: حورالعین (لذت معنوی/بهشتی) و نان و شوربا (لذت پست مادی)
بیت ۷: این سُکر بین هِل عَقل را، وین نُقل بین هِل نَقل را / کَز بهرِ نان و بَقل را، چندین نشاید ماجرا معنی: این مستی حقیقی (عشق) را ببین و عقل مصلحتاندیش را رها کن. این شیرینی نقد (وصال) را دریاب و روایتهای کهنه را رها کن. زیرا شایسته نیست برای نان و سبزی (مادیات بی ارزش) اینهمه بحث و جدل کرد. آرایههای ادبی:
جناس: نُقل (شیرینی/مزه) و نَقل (روایت/حکایت) / عقل و نقل
تضاد: سُکر (مستی) و عقل
مجاز: نان و بقل (مجاز از کل تعلقات دنیوی)
بیت ۸: تَدبیرِ صَد رَنگ اَفکنی، بَر روم و بَر زَنگ اَفکنی / وَ اندر میان جَنگ اَفکنی، «فی اِصطِناعٍ لا یُری» معنی: تو نقشهها و تدبیرهای گوناگون میریزی، و بر همه جهان (از روم تا زنگبار / سفیدپوستان تا سیاهپوستان) اثر میگذاری و میان آنها تضاد و جنگ میاندازی؛ همه اینها در ساخت و ساز و آفرینشی پنهانی است که دیده نمیشود. آرایههای ادبی:
تضاد: روم (نماد سفیدی/غرب) و زنگ (نماد سیاهی/شرق)
تلمیح: تضمین عبارتی عربی (فی اصطناع لا یری: در آفرینشی نامرئی)
بیت ۹: میمال پنهان گوشِ جان، مینِه بَهانه بَر کَسان / جان «رَبِّ خَلِّصنی» زَنان، والله که لاغ است ای کیا معنی: پنهانی گوشِ جان را بمال (تنیبه کن و آگاه ساز) و ظاهراً بهانه بر گردن دیگران بگذار. جانِ انسان فریاد میزند: «پروردگارا مرا رهایی ده»، به خدا سوگند که ای پادشاه، تمام این کشمکشها در برابر قدرت تو بازی و شوخی است. آرایههای ادبی:
کنایه: گوش مالیدن (کنایه از تنبیه و ادب کردن)
تلمیح: ربّ خلّصنی (اشاره به دعا برای رهایی)
تشخیص: گوش داشتنِ جان
بیت ۱۰: خامُش که بَس مُستَعجِلَم، رَفتم سویِ پایِ عَلَم / کاغذ بِنِه بِشکن قَلَم، ساقی دَرآمد الصَلا معنی: ساکت باش که من بسیار عجله دارم و به سمتِ پرچمِ شاه (جایگاه اصلی معشوق) رفتم. کاغذ را زمین بگذار و قلم را بشکن (دیگر جای نوشتن نیست)؛ زیرا ساقی (خداوند یا پیر مراد) وارد شد، فریاد بزنید که هنگام دعوت و وصال است. آرایههای ادبی:
کنایه: شکستن قلم و کاغذ نهادن (کنایه از پایان دادن به بحث عقلانی و نوشتن)
نماد: ساقی (نماد واسطه فیض الهی یا خود خداوند)
ایهام: الصلا (هم به معنی دعوت عام است و هم شروع نماز یا نوشیدن شراب روحانی)
تخلص: خامُش (تخلص معنوی مولانا)
تقابل عقل و عشق: برتری جنون و مستی عارفانه بر تدبیر و عقل جزئینگر.
وحدت وجود: معشوق هم آغاز است و هم پایان، هم طلبکننده است و هم مطلوب.
تجلی ناگهانی حق: اشاره به "رستخیز ناگهان" و دگرگونی روحی سریع سالک.
بیاعتباری مادیات: تحقیر دلبستگیهای دنیوی (نان و شوربا) در برابر لذت وصال.
سکوت و حیرت: ناتوانی کلام و قلم در توصیف تجربه شهودی و فرمان به خاموشی در هنگام تجلی یار.