جلالالدین محمد...
مولانا
دنبال کننده 0
مثنوی معنو...
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر: رمل مسدّس محذوف
این شعر در قالب مثنوی سروده شده است.
قافیه: با توجه به قالب مثنوی، کلمات قافیه در هر بیت تغییر میکنند. برخی از قافیههای ابیات آغازین عبارتاند از:
بیت ۱: حکایت / شکایت
بیت ۲: بریدهاند / نالیدهاند
بیت ۳: فراق / اشتیاق
بیت ۴: خویش / خویش (در اینجا کلمه "خویش" تکرار شده و جناس تام یا ردیف محسوب میشود، اما قافیه اصلی "اصل" و "وصل" است).
ردیف: این شعر ردیف سراسری ندارد، اما در برخی ابیات (مانند بیت اول "میکند") ردیف وجود دارد.
۱. بشنو این نی چُون حکایت میکند / از جداییها شکایت میکند
معنی: به نوای این نی گوش کن که چگونه داستان میگوید و از دردهای جدایی گلایه میکند.
آرایههای ادبی:
تشخیص (جانبخشی): نسبت دادن حکایت و شکایت به نی.
سمبل (نماد): "نی" نماد انسان کامل یا روح جدا شده از عالم معناست.
براعت استهلال: اشاره به محتوای کلی کتاب در بیت اول.
۲. کز نِیِستان تا مرا بُبریدهاند / در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
معنی: از زمانی که مرا از نیستان (خاستگاه اصلی) جدا کردهاند، از سوز ناله من، تمام هستی (مرد و زن) به ناله درآمدهاند.
آرایههای ادبی:
نماد: "نیستان" نماد عالم لاهوت و جهان ارواح.
تضاد: مرد و زن (مجاز از همه انسانها).
تناسب: نی، نیستان، نفیر.
۳. سینه خواهم شَرْحه شَرْحه از فِراق / تا بگویم شَرْحِ دردِ اشْتیاق
معنی: شنوندهای میخواهم که دلش از درد دوری پارهپاره شده باشد تا بتوانم درد اشتیاق و آرزوی بازگشت را برایش شرح دهم.
آرایههای ادبی:
تکرار (واژهآرایی): شرحه شرحه.
جناس اشتقاق: شرحه و شرح.
کنایه: "سینه" کنایه از دل و ظرفیت روحی است.
۴. هر کسی کو دور ماند از اصلِ خویش / باز جوید روزگارِ وصل خویش
معنی: هر کسی که از اصل و مبدأ خود دور افتاده باشد، دائماً در جستجوی زمان وصال و بازگشت به آن یگانگی است.
آرایههای ادبی:
تضاد: دور / وصل.
تلمیح: اشاره به آیه "انّا لله و انّا الیه راجعون".
۵. من به هر جمعیّتی نالان شدم / جُفتِ بَدْحالان و خُوشْ حالان شُدَم
معنی: من (نی/مولانا) در هر جمعی ناله سر دادم و با هر دو گروهِ افسردهدلان (اهل دنیا) و شادمانان (اهل معنا) همنشین شدم.
آرایههای ادبی:
تضاد: بدحالان / خوشحالان.
۶. هر کسی از ظّنِ خود شد یارِ من / از درونِ من نجُست اسرارِ من
معنی: هر کسی بر اساس پندار و گمان سطحی خود با من همراه شد، اما هیچکس حقیقت و رازهای درونی مرا جستجو نکرد.
آرایههای ادبی:
تضاد: ظن (گمان سطحی) / اسرار (حقیقت پنهان).
۷. سرِ ّ من از نالهٔ من دور نیست / لیک چشم و گوش را آن نور نیست
معنی: راز من در همان ناله و سخن من نهفته است، اما چشم و گوش ظاهری نور معرفت برای دیدن آن را ندارند.
آرایههای ادبی:
مراعات نظیر: چشم، گوش، نور.
استعاره: "نور" استعاره از بصیرت و بینش باطنی.
۸. تن ز جان و جان، ز تن مستور نیست / لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
معنی: تن و جان به هم پیوستهاند و هیچیک از دیگری پوشیده نیست، اما هیچکس اجازه و توانایی دیدن جان را با چشم سر ندارد.
آرایههای ادبی:
طرد و عکس: تن ز جان / جان ز تن.
تضاد: مستور / دید (دیدن).
۹. آتش است این بانگِ نای و نیست باد / هر که این آتش ندارد نیست باد
معنی: صدای این نی از جنس آتش (عشق) است، نه هوای معمولی؛ هر کس این آتش عشق را در دل ندارد، بهتر است که نابود شود (یا وجود ندارد).
آرایههای ادبی:
تشبیه: بانگ نای به آتش.
ایهام: "نیست باد" (معنی اول: باد نیست / معنی دوم: نابود باد).
۱۰. آتش عشق است کاندر نَی فتاد / جوشش عشق است کاندر مَیْ فتاد
معنی: آن چیزی که در نی افتاده و آن را به نوا درآورده، آتش عشق است و آن چیزی که باعث جوشش شراب شده نیز عشق است.
آرایههای ادبی:
تشبیه: عشق به آتش.
حسن تعلیل: علت گیرایی صدای نی و مستی شراب، عشق دانسته شده است.
موازنه: بین مصراع اول و دوم.
۱۱. نی حریفِ هر که از یاری بُرید / پردههایش پردههایِ ما دَرید
معنی: نی دمساز کسی است که از معشوق جدا شده است؛ نغمههای (پردههای) نی، رازهای پنهان (پردههای) ما را فاش کرد.
آرایههای ادبی:
جناس تام: پرده (نغمه موسیقی) / پرده (حجاب و پوشش).
کنایه: پرده دریدن (افشای راز / رسوا کردن).
۱۲. همچو نَی زهریّ و تِریاقی که دید؟ / همچو نَی دمساز و مشتاقی که دید؟
معنی: چه کسی مانند نی، چیزی دیده که هم زهر باشد (برای نااهلان) و هم پادزهر (برای عاشقان)؟ چه کسی مانند نی همدم و آرزومند دیدهاست؟
آرایههای ادبی:
تضاد (طباق): زهر / تریاق (پادزهر).
تشبیه: انسان/عاشق به نی.
پرسش انکاری: برای تأکید بر بینظیر بودن نی.
۱۳. نی حدیثِ راهِ پُر خون میکند / قصّههایِ عشقِ مجنون میکند
معنی: نی از راه دشوار و خطرناک عشق سخن میگوید و داستانهای عشق حقیقی (مانند عشق مجنون) را روایت میکند.
آرایههای ادبی:
کنایه: "راه پر خون" کنایه از مسیر دشوار عشق که با رنج و شهادت همراه است.
تلمیح: اشاره به داستان لیلی و مجنون.
۱۴. مَحرِم این هوش جُز بیهوش نیست / مَر، زبان را مُشتری جز گوش نیست
معنی: حقیقتِ این عشق را تنها کسانی میفهمند که عقل معاش را رها کرده و "بیهوش" (مست عشق) شدهاند؛ همانطور که تنها گوش خریدار سخنِ زبان است.
آرایههای ادبی:
تضاد: هوش / بیهوش.
اسلوبالحکیم: آوردن مثال حسی برای اثبات امر عقلی.
پارادوکس (متناقضنما): محرم هوش بودنِ بیهوش.
۱۵. در غمِ ما روزها بیگاه شد / روزها با سوزها همراه شد
معنی: در غم عشق، عمر ما سپری شد و روزهایمان با سوز و گداز درون آمیخته گشت.
آرایههای ادبی:
جناس ناقص: روز / سوز.
تشخیص: همراه شدن روزها با سوزها.
۱۶. روزها گر رفت، گُو: رَوْ، باک نیست / تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
معنی: اگر عمر و روزگار میگذرد، بگو بگذرد، ترسی نیست؛ ای عشق (یا ای معشوق ازلی) تو باقی بمان که هیچکس مانند تو مقدس و پاک نیست.
آرایههای ادبی:
تشخیص: سخن گفتن با روزها.
التفات: تغییر مخاطب به معشوق (تو بمان).
۱۷. هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد / هرکه بی روزی است، روزش دیر شد
معنی: هر موجودی غیر از ماهی، از آب سیر میشود (تنها عاشق حقیقی از دریای عشق سیر نمیشود)؛ و هرکس که از رزق معنوی بیبهره باشد، ملول و خسته میشود.
آرایههای ادبی:
استعاره: "ماهی" استعاره از عاشق صادق و "آب" استعاره از عشق و معرفت الهی.
کنایه: "روزش دیر شد" کنایه از ملالت و طولانی به نظر رسیدن زمان.
۱۸. در نیابد حالِ پُخته هیچ خام / پس سخن کوتاه باید، والسَّلام
معنی: انسان خام و بیتجربه هرگز حال انسان کامل و واصل (پخته) را درک نمیکند؛ پس بهتر است سخن را کوتاه کنم و تمام.
آرایههای ادبی:
تضاد: پخته / خام.
تمثیل: پخته (عارف واصل)، خام (انسان دنیوی).
(شروع بخش دوم - حکایت عاشقی و توصیه به وارستگی)
۱۹. بند، بُگْسَل. باش آزاد ای پسر / چند باشی بندِ سیم و بندِ زر؟
معنی: ای فرزند (سالک)، زنجیرهای تعلقات را پاره کن و آزاده باش؛ تا کی میخواهی اسیر نقره و طلا (ثروت دنیا) باشی؟
آرایههای ادبی:
تکرار: بند.
مراعات نظیر: سیم، زر.
استعاره: "پسر" استعاره از سالک راه حق.
۲۰. گر بریزی بحر را در کوزهای / چند گنجد؟ قسمتِ یک روزهای
معنی: اگر آب دریا را در کوزهای بریزی، چقدر در آن جا میگیرد؟ فقط به اندازه مصرف یک روز. (حرص انسان محدودیت ایجاد میکند).
آرایههای ادبی:
تمثیل: دریا (عالم معنا یا حرص بیپایان) و کوزه (ظرفیت محدود انسان).
پرسش انکاری: چند گنجد؟
۲۱. کوزهٔ چشمِ حریصان پُر نشد / تا صدف قانع نشد پُرْ دُر نشد
معنی: چشم انسان حریص مانند کوزهای است که هرگز پر نمیشود؛ همانطور که صدف تا زمانی که قانع نشود و دهانش را نبندد، مروارید در آن ساخته نمیشود.
آرایههای ادبی:
تشبیه: کوزهی چشم.
حسن تعلیل: علت مروارید داشتن صدف، قناعت (بستن دهان) دانسته شده است.
ارسالالمثل: مصرع اول حکم ضربالمثل یافته است.
۲۲. هر که را جامه ز عشقی چاک شد / او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
معنی: هر کس که لباس تعلقاتش (یا وجودش) از شدت عشق پاره شد، از حرص و تمام عیبهای اخلاقی پاکیزه گشت.
آرایههای ادبی:
کنایه: جامه چاک شدن (شیفتگی کامل و ترک تعلقات).
ملازمه: عشق با پاکی از عیوب.
۲۳. شاد باش ای عشقِ خوشْ سودایِ ما / ای طبیبِ جمله علّتهای ما
معنی: زنده و شاد باش ای عشق که سودای شیرین مایی؛ ای عشقی که درمان تمام بیماریهای روحی و اخلاقی ما هستی.
آرایههای ادبی:
تشخیص: خطاب به عشق.
پارادوکس: "خوش سودا" (سودا به معنی مالیخولیاست اما اینجا خوش توصیف شده).
تضاد: طبیب / علت (بیماری).
۲۴. ای دوایِ نَخْوَت و ناموسِ ما / ای تو افلاطون و جالینوسِ ما
معنی: ای عشقی که داروی غرور و آبرویِ دروغین (شهرتطلبی) مایی؛ تو برای ما مانند افلاطون و جالینوس (حکیمان و طبیبان بزرگ) هستی.
آرایههای ادبی:
تلمیح: اشاره به افلاطون و جالینوس.
تشبیه: عشق به طبیبان نامدار.
۲۵. جسمِ خاک از عشق، بر افلاک شد / کوه، در رقص آمد و چالاک شد
معنی: به واسطه نیروی عشق، جسم خاکی انسان به آسمانها رفت (معراج) و کوه سنگین به رقص و حرکت درآمد.
آرایههای ادبی:
تلمیح: اشاره به معراج پیامبر و تجلی خدا بر کوه طور.
تشخیص: رقصیدن کوه.
تضاد: خاک / افلاک.
۲۶. عشقْ، جانِ طور آمد، عاشقا! / طور، مست و "خَرَّ مُوسیٰ صاعِقا"
معنی: ای عاشق! عشق مانند جانی به کالبد کوه طور وارد شد؛ طور مست شد و موسی از هیبت آن مدهوش بر زمین افتاد.
آرایههای ادبی:
تلمیح و تضمین: اشاره به آیه قرآن (داستان موسی در طور) و عین عبارت قرآنی "خرّ موسی صاعقاً".
تشخیص: مست شدن کوه طور.
۲۷. با لبِ دمسازِ خود گر جُفتمی / همچو نَی من گفتنیها گفتمی
معنی: اگر من هم مانند نی با لبِ همدم و یار خود (خداوند/شمس تبریزی) جفت میشدم، اسرار گفتنی بسیاری را فاش میکردم.
آرایههای ادبی:
تشبیه: شاعر به نی.
۲۸. هر که او از همزبانی شد جُدا / بیزبان شد، گرچه دارد صد نوا
معنی: هر کسی که از همزبان و همدل خود جدا شود، حتی اگر صدها نغمه و سخن بداند، گویی لال و بیزبان میشود.
آرایههای ادبی:
تضاد: همزبان / بیزبان.
اغراق: صد نوا.
۲۹. چون که گُل رفت و گلستان درگذشت / نشنوی زان پس ز بلبل سَرگذشت
معنی: وقتی فصل گل تمام شود و باغ از بین برود، دیگر آواز و داستانی از بلبل نخواهی شنید (وقتی معشوق یا ولی خدا برود، الهامات قطع میشود).
آرایههای ادبی:
مراعات نظیر: گل، گلستان، بلبل.
تمثیل: رابطه مرید و مراد به گل و بلبل.
۳۰. جمله معشوق است و عاشق پَردهای / زنده معشوق است و عاشق مُردهای
معنی: در حقیقت همه چیز معشوق (خدا) است و عاشق تنها یک حجاب یا بهانه است؛ تنها معشوق زنده حقیقی است و عاشق در برابر او مانند مردهای فاقد اراده است.
آرایههای ادبی:
حصر: جمله معشوق است.
تضاد: زنده / مرده.
تشبیه: عاشق به پرده و مرده.
۳۱. چون نباشد عشق را پروایِ او / او چو مرغی مانْد بی پَرْ وایِ او!
معنی: اگر عشق (خداوند) به عاشق توجهی نداشته باشد، عاشق مانند پرندهای بدون بال و پر درمانده میشود. وای بر او!
آرایههای ادبی:
جناس تام (مرکب): پروای او (توجه او) / پر، وایِ او (بال، وای بر او).
تشبیه: عاشق بی عنایت حق به مرغ بی پر.
۳۲. من چگونه هوش دارم پیش و پس / چون نباشد نورِ یارم پیش و پس؟
معنی: وقتی نور هدایت یار در پیش رو و پشت سر من نباشد، من چگونه میتوانم نسبت به گذشته و آینده آگاهی و هوشیاری داشته باشم؟ (بدون حق، انسان جاهل است).
آرایههای ادبی:
تکرار: پیش و پس.
استعاره: نور (هدایت الهی).
۳۳. عشق خواهد کاین سخن بیرون بُوَد / آینه، غمّاز نبود چون بُوَد
معنی: خاصیت عشق این است که اسرار آشکار شود؛ آینه (دل عاشق) اگر سخنچین و افشاگر نباشد، پس چیست؟ (ذات آینه بازتاب دادن است).
آرایههای ادبی:
استعاره: آینه (دل صاف و صیقلی).
تشخیص: عشق میخواهد / آینه غماز (سخنچین).
۳۴. آینهت، دانی چرا غمّاز نیست؟ / زآنکه زنگار از رُخَش مُمتاز نیست
معنی: آیا میدانی چرا آینه دل تو حقایق را نشان نمیدهد؟ به این دلیل که زنگار (گناه و آلودگی) از چهرهاش پاک نشده است.
آرایههای ادبی:
استعاره: زنگار (آلودگیهای دنیوی و هواهای نفسانی).
حسن تعلیل: علت عدم درک حقیقت، ناپاکی دل ذکر شده است.
وحدت وجود: همه چیز معشوق است و غیر او نمودی بیش نیست.
درد اشتیاق و جدایی: شکایت روح انسان از هبوط و جدایی از اصل الهی خود (نیستان).
عشق به عنوان طبیب: قدرت کیمیاگری عشق در درمان رذایل اخلاقی (حرص، کبر، نخوت).
ناچیز بودن عقل در برابر عشق: تأکید بر اینکه اسرار الهی با عقل جزئی قابل درک نیست.
لزوم تخلیه و تحلیه: ضرورت پاک کردن آینه دل از زنگار تعلقات برای دریافت نور حقیقت.
خاموشی و رازداری: ناتوانی زبان در بیان حقایق عرفانی برای نامحرمان (خامان).