جلالالدین محمد...
مولانا
دنبال کننده 0
مثنوی معنو...
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر: رمل مسدّس محذوف
با توجه به قالب مثنوی، هر بیت قافیه مستقل دارد (نمونه: رسول/عدول - معرفت/صفت - زرگری/مهتری - زر و سیم/ندیم - دید/برید و ...).
ردیف: این ابیات فاقد ردیف هستند (مگر در ابیات خاصی که فعل تکرار شود، اما ساختار کلی بدون ردیف است).
وزن عروضی : بحر رَمَل مُسَدَّس مَحذوف
پایه آوایی (ارکان): فاعلاتُن فاعلاتُن فاعِلُن
تحلیل دقیق وزن و تقطیع هجایی: برای اطمینان از صحت وزن، بیت زیر تقطیع میشود: بیت: «عشقهایی کز پیِ رنگی بُوَد / عشق نَبْوَد عاقبت ننگی بُوَد»
تقطیع هجایی: عِش (ـ) ق (u) حا (ـ) یی (ـ) | کَز (ـ) پِ (u) یِ (ـ) رَن (ـ) | گی (ـ) بُ (u) وَد (ـ) عِش (ـ) ق (u) نَب (ـ) وَد (ـ) | عا (ـ) قِ (u) بَت (ـ) نَن (ـ) | گی (ـ) بُ (u) وَد (ـ)
الگوی وزنی: ــ U ــ ــ | ــ U ــ ــ | ــ U ــ فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلن
(توضیح فنی: رکن آخر میتواند "فاعلات" نیز باشد که در حکم "فاعلن" است و در بحر رمل محذوف رایج میباشد. وزن کاملاً سالم و یکدست است.)
۱. شَه فرستاد آن طرف یک دو رسول / حاذِقان و کافیانِ بس عَدول
معنی: پادشاه به آن سو (شهر سمرقند) دو فرستاده اعزام کرد؛ افرادی که بسیار ماهر، کاردان و بسیار دادگر و امین بودند.
آرایهها: مراعات نظیر (رسول، حاذقان، کافیان).
۲. تا سمرقند آمدند آن دو رسول / از برای زرگرِ شَنگِ فَضُول
معنی: آن دو فرستاده به شهر سمرقند رسیدند تا آن زرگر شوخطبع و زیادهگو (یا ماهر و مغرور) را پیدا کنند.
آرایهها: صفتسازی (شنگ و فضول برای زرگر).
۳. کای لطیفْ استادِ کاملْ معرفت / فاش اندر شهرها از تو صفت
معنی: (گفتند) ای استاد ظریفکار و دارای مهارت کامل، آوازه هنر و وصف تو در تمام شهرها پیچیده است.
آرایهها: اغراق (فاش در شهرها).
۴. نک، فلان شَه از برایِ زرگری / اختیارت کرد، زیرا مِهتری
معنی: اینک، فلان پادشاه تو را برای ریاست صنف زرگران انتخاب کرده است، زیرا تو سرور و بزرگ این حرفه هستی.
آرایهها: حسن تعلیل (دلیل انتخاب را مهتری او دانستند).
۵. اینک این خِلْعت بگیر و زرّ و سیم / چون بیایی، خاص باشی و نَدیم
معنی: این لباس گرانبها (هدیه شاه) و طلا و نقره را بگیر؛ وقتی بیایی از نزدیکان خاص و همنشین شاه خواهی بود.
آرایهها: تناسب (خلعت، زر، سیم).
۶. مَرد، مال و خِلعتِ بسیار دید / غِرّه شد، از شهر و فرزندان بُرید
معنی: زرگر وقتی آنهمه مال و لباس فاخر را دید، فریب خورد و مغرور شد و شهر و خانوادهاش را ترک کرد.
آرایهها: کنایه (از شهر و فرزندان بریدن: ترک تعلقات برای طمع).
۷. اندر آمد شادمان در راه، مَرد / بیخبر، کآن شاه، قصدِ جانْش کرد
معنی: مرد با خوشحالی وارد مسیر شد، در حالی که نمیدانست پادشاه نقشه مرگ او را کشیده است.
آرایهها: تضاد (شادمان بودن مرد و قصد جان داشتن شاه).
۸. اسبِ تازی برنشست و شاد تاخت / خونْبهایِ خویش را خِلعت شناخت
معنی: سوار بر اسب عربی اصیل شد و با شادی تاخت؛ او آنچه را که بهای خون و دیه مرگش بود، به اشتباه هدیه و خلعت پنداشت.
آرایهها: استعاره و کنایه (خلعت همان خونبها بود)، طنز تلخ (Irony).
۹. ای شده اندر سفر با صد رضا / خود به پایِ خویش تا سوءُ الْقَضا
معنی: ای کسی که با رضایت کامل به این سفر آمدهای، تو با پای خودت به سوی سرنوشت شوم و مرگ میروی.
آرایهها: کنایه (با پای خویش رفتن: اختیار در عین اجبار سرنوشت).
۱۰. در خیالش مُلک و عِزّ و مِهتری / گفت عزرائیل: رَوْ، آری، بَری
معنی: او در خیال رسیدن به مقام و بزرگی بود، اما فرشته مرگ (عزرائیل) با تمسخر گفت: برو که حتماً (جان سالم) به در میبری! (معنی طعنهآمیز: میروی ولی به سوی مرگ).
آرایهها: تشخیص (سخن گفتن عزرائیل)، طعنه.
۱۱. چون رسید از راه آن مردِ غریب / اندر آوردش به پیشِ شه، طبیب
معنی: وقتی آن مرد غریبه (زرگر) از راه رسید، طبیب الهی او را نزد پادشاه برد.
۱۲. سوی شاهنشاه بُردندش بهناز / تا بسوزد بر سرِ شمعِ طِراز
معنی: او را با احترام نزد شاه بردند تا مانند پروانهای بر سر شمعی زیبا (یا در شهری زیبا) بسوزد و نابود شود.
آرایهها: تشبیه و استعاره (زرگر به پروانه و موقعیت به شمع سوزان تشبیه شده است).
۱۳. شاه دید او را، بسی تعظیم کرد / مَخْزنِ زر را بدو تسلیم کرد
معنی: شاه او را دید و بسیار احترام گذاشت و کلید خزانه طلا را به او سپرد (تا کاملاً اعتمادش جلب شود).
۱۴. پس حکیمش گفت: کِای سلطانِ مِه / آن کنیزک را بدین خواجه بدِه
معنی: سپس طبیب دانشمند به شاه گفت: ای سلطان بزرگ، آن کنیز بیمار را به عقد این مرد درآور.
۱۵. تا کنیزک در وِصالش خوش شود / آبِ وصلش، دفع آن آتش شود
معنی: تا کنیز با رسیدن به معشوقش (زرگر) حالش خوب شود و آبِ وصال، آتشِ بیماری و هجران را خاموش کند.
آرایهها: تضاد (آب و آتش)، استعاره (آتش برای بیماری/عشق، آب برای وصال).
۱۶. شه بدو بخشید آن مَهْرُوی را / جفت کرد آن هر دو صحبتْجُوی را
معنی: شاه آن کنیز زیبارو را به زرگر بخشید و آن دو مشتاق همنشینی را به ازدواج هم درآورد.
۱۷. مدّتِ شش ماه میراندند کام / تا به صحّتْ آمد آن دختر، تمام
معنی: به مدت شش ماه آن دو با هم کامرانی کردند تا اینکه دختر کاملاً سلامتی خود را بازیافت.
۱۸. بعد از آن از بهرِ او شربت بساخت / تا بخورد و پیشِ دختر میگداخت
معنی: پس از آن (طبیب) شربتی خاص (زهرآگین) برای زرگر ساخت؛ زرگر خورد و جلوی چشم دختر ذرهذره ضعیف و ذوب میشد.
۱۹. چون ز رنجوری، جمالِ او نماند / جانِ دختر، در وَبالِ او نماند
معنی: وقتی بر اثر بیماری، زیبایی زرگر از بین رفت، جان و دل دختر دیگر گرفتار عشق و بلاگردان او نبود (عشق دختر فروکش کرد).
آرایهها: جناس (جمال، وبال).
۲۰. چونکه زشت و ناخوش و رخْزرد شد / اندکاندک در دلِ او سرد شد
معنی: همین که زرگر زشت، بدحال و زردروی شد، عشق او کمکم در دل دختر سرد شد و از بین رفت.
آرایهها: کنایه (سرد شدن دل: بی میل شدن).
۲۱. عشقهایی کز پیِ رنگی بُوَد / عشق نَبْوَد، عاقبت ننگی بود
معنی: عشقهایی که تنها به خاطر ظاهر و رنگ و روی زیبا به وجود میآیند، عشق حقیقی نیستند و سرانجام مایه شرمساری خواهند شد.
آرایهها: تمثیل (ضربالمثل شده است)، جناس (رنگی، ننگی).
۲۲. کاش کآن هم ننگ بودی یکسری / تا نرفتی بر وَی آن بَدْداوری
معنی: ای کاش آن زیبایی ظاهری هم از همان ابتدا عیب و ننگ بود تا آن قضاوت بد (عاشق شدن بر مبنای ظاهر) بر او واقع نمیشد.
۲۳. خون دَوید از چشم همچون جویِ او / دشمنِ جانِ وی آمد رویِ او
معنی: (زرگر در حال مرگ) از چشمانش مانند جوی آب اشک خونین جاری شد؛ زیرا زیبایی چهرهاش دشمن جانش شده بود.
آرایهها: تشبیه (چشم به جوی)، اغراق (خون دویدن)، حسن تعلیل (زیبایی علت مرگ است).
۲۴. دشمنِ طاووس آمد پَرِّ او / ای بسی شَه را بکشته فَرِّ او
معنی: زیبایی پرهای طاووس دشمن جانش است (چون به خاطر پرهایش شکار میشود)؛ چه بسیار شاهانی که شکوه و قدرتشان باعث قتلشان شد.
آرایهها: تمثیل (داستان طاووس)، ارسالالمثل.
۲۵. گفت: من آن آهُوَم کز نافِ من / ریخت این صیّاد، خونِ صافِ من
معنی: زرگر گفت: من مانند آن آهویی هستم که صیاد به خاطر مشک ناف من، خون پاکم را ریخت.
آرایهها: تشبیه (زرگر به آهو)، استعاره (ناف برای هنر زرگری).
۲۶. ای من آن روباهِ صحرا کز کمین / سَر بُریدندش برای پوستین
معنی: وای، من مانند آن روباه صحرایی هستم که شکارچیان در کمین نشستند و سرش را بریدند تا از پوستش پوستین بسازند.
آرایهها: تشبیه.
۲۷. ای من آن پیلی که زخمِ پیلبان / ریخت خونم از برایِ استخوان
معنی: وای، من مانند آن فیلی هستم که فیلبان او را زخمی کرد و خونش را ریخت تا عاج (استخوان) گرانبهایش را بردارد.
۲۸. آنکه کُشْتَسْتَم پیِ مادونِ من / مینداند که نَخُسپد خونِ من؟
معنی: آن کسی که مرا به خاطر چیزی پستتر از خودم (هنرم/مالم) کشته است، آیا نمیداند که خون من ساکت نمیماند و انتقام خواهد گرفت؟
۲۹. بَر من است امروز و، فردا بر وَیاست / خونِ چون من کس، چنین ضایع کیاست؟
معنی: امروز نوبت مرگ من است و فردا نوبت اوست؛ خون کسی مثل من هرگز هدر نمیرود (مکافات عمل).
۳۰. گرچه دیوار افکند سایهٔ دراز / باز گردد سویِ او آن سایه باز
معنی: اگرچه دیوار سایه بلندی میاندازد، اما در نهایت با حرکت خورشید، آن سایه دوباره به سمت خود دیوار باز میگردد (نتیجه عمل به خود فرد برمیگردد).
آرایهها: تمثیل (سایه و دیوار برای قانون کارما/مکافات).
۳۱. این جهان، کوه است و فعل ما ندا / سویِ ما آید نداها را صَدا
معنی: این دنیا مانند کوه است و کارهای ما مانند فریاد؛ همانطور که کوه صدا را پژواک میدهد، نتیجه اعمال ما نیز به خودمان برمیگردد.
آرایهها: تشبیه (جهان به کوه)، تمثیل.
۳۲. این بگفت و رفت در دَم زیر خاک / آن کنیزک شد ز رنج و عشق، پاک
معنی: زرگر این سخنان را گفت و بلافاصله مرد و دفن شد؛ کنیزک هم از رنج بیماری و هم از عشق مجازی پاک و رها شد.
۳۳. زآنکه عشقِ مُردگان، پاینده نیست / زآنکه مُرده سویِ ما آینده نیست
معنی: زیرا عشق به کسانی که فانی هستند (مردگان)، پایدار نیست؛ چون مرده دیگر نمیتواند به سوی ما بازگردد و پاسخ دهد.
۳۴. عشقِ زنده در روان و در بَصَر / هر دَمی باشد ز غُنچه تازهتر
معنی: اما عشق به معشوق زنده و جاوید (خداوند)، در روح و چشم عاشق، هر لحظه تازهتر و شادابتر از غنچه است.
۳۵. عشقِ آن زنده گُزین کو باقی است / کز شرابِ جانفزایَت ساقی است
معنی: عشق آن زندهای (خدا) را انتخاب کن که ابدی است و از شراب زندگیبخش معرفت به تو مینوشاند.
آرایهها: استعاره (شراب جانفزا).
۳۶. عشقِ آن بگْزین که جمله انبیا / یافتند از عشقِ او کار و کیا
معنی: عشق کسی را انتخاب کن که تمام پیامبران از طریق عشق ورزیدن به او، به قدرت و مقام معنوی رسیدند.
۳۷. تو مگو ما را بدان شَه، بار نیست / با کریمان کارها دشوار نیست
معنی: نگو که ما اجازه ورود به درگاه آن پادشاه (خدا) را نداریم؛ زیرا سر و کار داشتن با بخشندگان و کریمان سخت و دشوار نیست (آنها آسان میپذیرند).
آرایهها: تضمین (یا اشاره به باور عامه)، ارسالالمثل.
نقد عشق مجازی و صوری: مولانا تأکید میکند عشقی که بر پایه "رنگ" و ظاهر باشد، با زوال ظاهر از بین میرود و ننگ است.
ظاهر و باطن: تقابل زرگر (نماد ظاهر فریبنده و دنیای مادی) و پادشاه/طبیب (نماد روح و عقل الهی).
مکافات عمل (کارما): جهان بازتابدهنده اعمال انسان است (تشبیه جهان به کوه و فعل به ندا).
خطر استعدادها و تعلقات: هنر و زیبایی اگر در خدمت نفس باشد، مانند پر طاووس یا دندان فیل، بلای جان صاحبش میشود.
جبر و اختیار و سرنوشت: انسان گاهی با پای خود و با خوشحالی به سوی سرنوشت محتوم و مرگ میرود (زرگر).
دعوت به عشق حقیقی: راه حل نهایی، بریدن از عشقهای میرنده و پیوستن به عشق حیّ قیوم (خداوند) است.