جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد...

جلال‌الدین محمد بلخی

مولانا

دنبال کننده 0

صفحه شخصی

فرستادنِ پادشاه، رسولان به سمرقند به آوردن زرگر

1
شَه فرستاد آن طرف یک دو رسولحاذِقان و کافیانِ بس عَدول
2
تا سمرقند آمدند آن دو رسولاز برای زرگرِ شَنگِ فَضُول
3
کای لطیفْ استادِ کاملْ معرفتفاش اندر شهرها از تو صفت
4
نک، فلان شَه از برایِ زرگریاختیارت کرد، زیرا مِهتری
5
اینک این خِلْعت بگیر و زرّ و سیمچون بیایی، خاص باشی و نَدیم»
6
مَرد، مال و خِلعتِ بسیار دیدغِرّه شد، از شهر و فرزندان بُرید.
7
اندر آمد شادمان در راه، مَردبی‌خبر، کآن شاه، قصدِ جانْش کرد
8
اسبِ تازی برنشست و شاد تاختخونْ‌بهایِ خویش را خِلعت شناخت
9
ای شده اندر سفر با صد رضاخود به پایِ خویش تا سوءُ الْقَضا
10
در خیالش مُلک و عِزّ و مِهتریگفت عزرائیل: رَوْ، آری، بَری
11
چون رسید از راه آن مردِ غریباندر آوردش به پیشِ شه، طبیب
12
سوی شاهنشاه بُردندش به‌نازتا بسوزد بر سرِ شمعِ طِراز
13
شاه دید او را، بسی تعظیم کردمَخْزنِ زر را بدو تسلیم کرد
14
پس حکیمش گفت: کِای سلطانِ مِهآن کنیزک را بدین خواجه بدِه
15
تا کنیزک در وِصالش خوش شودآبِ وصلش، دفع آن آتش شود
16
شه بدو بخشید آن مَه‌ْرُوی راجفت کرد آن هر دو صحبت‌ْجُوی را
17
مدّتِ شش ماه می‌راندند کامتا به صحّتْ آمد آن دختر، تمام
18
بعد از آن از بهرِ او شربت بساختتا بخورد و پیشِ دختر می‌گداخت
19
چون ز رنجوری، جمالِ او نماندجانِ دختر، در وَبالِ او نماند
20
چونکه زشت و ناخوش و رخ‌ْزرد شداندک‌اندک در دلِ او سرد شد
21
عشق‌هایی کز پیِ رنگی بُوَدعشق نَبْوَد، عاقبت ننگی بود
22
کاش کآن هم ننگ بودی یکسریتا نرفتی بر وَی آن بَدْداوری
23
خون دَوید از چشم همچون جویِ اودشمنِ جانِ وی آمد رویِ او
24
دشمنِ طاووس آمد پَرِّ اوای بسی شَه را بکشته فَرِّ او
25
گفت: من آن آهُوَم کز نافِ منریخت این صیّاد، خونِ صافِ من
26
ای من آن روباهِ صحرا کز کمینسَر بُریدندش برای پوستین
27
ای من آن پیلی که زخمِ پیلبانریخت خونم از برایِ استخوان
28
آنکه کُشْتَسْتَم پیِ مادونِ منمی‌نداند که نَخُسپد خونِ من؟
29
بَر من است امروز و، فردا بر وَی‌استخونِ چون من کس، چنین ضایع کی‌است؟
30
گرچه دیوار افکند سایهٔ درازباز گردد سویِ او آن سایه باز
31
این جهان‌، کوه است و فعل ما نداسویِ ما آید نداها را صَدا»
32
این بگفت و رفت در دَم زیر خاکآن کنیزک شد ز رنج و عشق‌، پاک
33
زآنکه عشقِ مُردگان، پاینده نیستزآنکه مُرده سویِ ما آینده نیست
34
عشقِ زنده در روان و در بَصَرهر دَمی باشد ز غُنچه تازه‌تر
35
عشقِ آن زنده گُزین کو باقی استکز شرابِ جانفزایَت ساقی است
36
عشقِ آن بگْزین که جمله انبیایافتند از عشقِ او کار و کیا
37
تو مگو ما را بدان شَه، بار نیستبا کریمان کارها دشوار نیست
AvA-19
مثنوی
عارفانه

مثنوی معنو...

مثنوی معنوی - دفتر اول
0
0
0
2 روز پیش
5
+
+
+
بر مبنای نسخه مُصَحَّحِ نیکلسون

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

بحر: رمل مسدّس محذوف

  • با توجه به قالب مثنوی، هر بیت قافیه مستقل دارد (نمونه: رسول/عدول - معرفت/صفت - زرگری/مهتری - زر و سیم/ندیم - دید/برید و ...).

  • ردیف: این ابیات فاقد ردیف هستند (مگر در ابیات خاصی که فعل تکرار شود، اما ساختار کلی بدون ردیف است).

  • وزن عروضی : بحر رَمَل مُسَدَّس مَحذوف

  • پایه آوایی (ارکان): فاعلاتُن فاعلاتُن فاعِلُن

  • تحلیل دقیق وزن و تقطیع هجایی: برای اطمینان از صحت وزن، بیت زیر تقطیع می‌شود: بیت: «عشق‌هایی کز پیِ رنگی بُوَد / عشق نَبْوَد عاقبت ننگی بُوَد»

    تقطیع هجایی: عِش (ـ) ق (u) حا (ـ) یی (ـ) | کَز (ـ) پِ (u) یِ (ـ) رَن (ـ) | گی (ـ) بُ (u) وَد (ـ) عِش (ـ) ق (u) نَب (ـ) وَد (ـ) | عا (ـ) قِ (u) بَت (ـ) نَن (ـ) | گی (ـ) بُ (u) وَد (ـ)

    الگوی وزنی: ــ U ــ ــ | ــ U ــ ــ | ــ U ــ فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلن

    (توضیح فنی: رکن آخر می‌تواند "فاعلات" نیز باشد که در حکم "فاعلن" است و در بحر رمل محذوف رایج می‌باشد. وزن کاملاً سالم و یکدست است.)


تحلیل معنایی و مفهومی بیت به بیت

۱. شَه فرستاد آن طرف یک دو رسول / حاذِقان و کافیانِ بس عَدول

  • معنی: پادشاه به آن سو (شهر سمرقند) دو فرستاده اعزام کرد؛ افرادی که بسیار ماهر، کاردان و بسیار دادگر و امین بودند.

  • آرایه‌ها: مراعات نظیر (رسول، حاذقان، کافیان).

۲. تا سمرقند آمدند آن دو رسول / از برای زرگرِ شَنگِ فَضُول

  • معنی: آن دو فرستاده به شهر سمرقند رسیدند تا آن زرگر شوخ‌طبع و زیاده‌گو (یا ماهر و مغرور) را پیدا کنند.

  • آرایه‌ها: صفت‌سازی (شنگ و فضول برای زرگر).

۳. کای لطیفْ استادِ کاملْ معرفت / فاش اندر شهرها از تو صفت

  • معنی: (گفتند) ای استاد ظریف‌کار و دارای مهارت کامل، آوازه هنر و وصف تو در تمام شهرها پیچیده است.

  • آرایه‌ها: اغراق (فاش در شهرها).

۴. نک، فلان شَه از برایِ زرگری / اختیارت کرد، زیرا مِهتری

  • معنی: اینک، فلان پادشاه تو را برای ریاست صنف زرگران انتخاب کرده است، زیرا تو سرور و بزرگ این حرفه هستی.

  • آرایه‌ها: حسن تعلیل (دلیل انتخاب را مهتری او دانستند).

۵. اینک این خِلْعت بگیر و زرّ و سیم / چون بیایی، خاص باشی و نَدیم

  • معنی: این لباس گرانبها (هدیه شاه) و طلا و نقره را بگیر؛ وقتی بیایی از نزدیکان خاص و همنشین شاه خواهی بود.

  • آرایه‌ها: تناسب (خلعت، زر، سیم).

۶. مَرد، مال و خِلعتِ بسیار دید / غِرّه شد، از شهر و فرزندان بُرید

  • معنی: زرگر وقتی آن‌همه مال و لباس فاخر را دید، فریب خورد و مغرور شد و شهر و خانواده‌اش را ترک کرد.

  • آرایه‌ها: کنایه (از شهر و فرزندان بریدن: ترک تعلقات برای طمع).

۷. اندر آمد شادمان در راه، مَرد / بی‌خبر، کآن شاه، قصدِ جانْش کرد

  • معنی: مرد با خوشحالی وارد مسیر شد، در حالی که نمی‌دانست پادشاه نقشه مرگ او را کشیده است.

  • آرایه‌ها: تضاد (شادمان بودن مرد و قصد جان داشتن شاه).

۸. اسبِ تازی برنشست و شاد تاخت / خونْ‌بهایِ خویش را خِلعت شناخت

  • معنی: سوار بر اسب عربی اصیل شد و با شادی تاخت؛ او آنچه را که بهای خون و دیه مرگش بود، به اشتباه هدیه و خلعت پنداشت.

  • آرایه‌ها: استعاره و کنایه (خلعت همان خون‌بها بود)، طنز تلخ (Irony).

۹. ای شده اندر سفر با صد رضا / خود به پایِ خویش تا سوءُ الْقَضا

  • معنی: ای کسی که با رضایت کامل به این سفر آمده‌ای، تو با پای خودت به سوی سرنوشت شوم و مرگ می‌روی.

  • آرایه‌ها: کنایه (با پای خویش رفتن: اختیار در عین اجبار سرنوشت).

۱۰. در خیالش مُلک و عِزّ و مِهتری / گفت عزرائیل: رَوْ، آری، بَری

  • معنی: او در خیال رسیدن به مقام و بزرگی بود، اما فرشته مرگ (عزرائیل) با تمسخر گفت: برو که حتماً (جان سالم) به در می‌بری! (معنی طعنه‌آمیز: می‌روی ولی به سوی مرگ).

  • آرایه‌ها: تشخیص (سخن گفتن عزرائیل)، طعنه.

۱۱. چون رسید از راه آن مردِ غریب / اندر آوردش به پیشِ شه، طبیب

  • معنی: وقتی آن مرد غریبه (زرگر) از راه رسید، طبیب الهی او را نزد پادشاه برد.

۱۲. سوی شاهنشاه بُردندش به‌ناز / تا بسوزد بر سرِ شمعِ طِراز

  • معنی: او را با احترام نزد شاه بردند تا مانند پروانه‌ای بر سر شمعی زیبا (یا در شهری زیبا) بسوزد و نابود شود.

  • آرایه‌ها: تشبیه و استعاره (زرگر به پروانه و موقعیت به شمع سوزان تشبیه شده است).

۱۳. شاه دید او را، بسی تعظیم کرد / مَخْزنِ زر را بدو تسلیم کرد

  • معنی: شاه او را دید و بسیار احترام گذاشت و کلید خزانه طلا را به او سپرد (تا کاملاً اعتمادش جلب شود).

۱۴. پس حکیمش گفت: کِای سلطانِ مِه / آن کنیزک را بدین خواجه بدِه

  • معنی: سپس طبیب دانشمند به شاه گفت: ای سلطان بزرگ، آن کنیز بیمار را به عقد این مرد درآور.

۱۵. تا کنیزک در وِصالش خوش شود / آبِ وصلش، دفع آن آتش شود

  • معنی: تا کنیز با رسیدن به معشوقش (زرگر) حالش خوب شود و آبِ وصال، آتشِ بیماری و هجران را خاموش کند.

  • آرایه‌ها: تضاد (آب و آتش)، استعاره (آتش برای بیماری/عشق، آب برای وصال).

۱۶. شه بدو بخشید آن مَه‌ْرُوی را / جفت کرد آن هر دو صحبت‌ْجُوی را

  • معنی: شاه آن کنیز زیبارو را به زرگر بخشید و آن دو مشتاق هم‌نشینی را به ازدواج هم درآورد.

۱۷. مدّتِ شش ماه می‌راندند کام / تا به صحّتْ آمد آن دختر، تمام

  • معنی: به مدت شش ماه آن دو با هم کامرانی کردند تا اینکه دختر کاملاً سلامتی خود را بازیافت.

۱۸. بعد از آن از بهرِ او شربت بساخت / تا بخورد و پیشِ دختر می‌گداخت

  • معنی: پس از آن (طبیب) شربتی خاص (زهرآگین) برای زرگر ساخت؛ زرگر خورد و جلوی چشم دختر ذره‌ذره ضعیف و ذوب می‌شد.

۱۹. چون ز رنجوری، جمالِ او نماند / جانِ دختر، در وَبالِ او نماند

  • معنی: وقتی بر اثر بیماری، زیبایی زرگر از بین رفت، جان و دل دختر دیگر گرفتار عشق و بلاگردان او نبود (عشق دختر فروکش کرد).

  • آرایه‌ها: جناس (جمال، وبال).

۲۰. چونکه زشت و ناخوش و رخ‌ْزرد شد / اندک‌اندک در دلِ او سرد شد

  • معنی: همین که زرگر زشت، بدحال و زردروی شد، عشق او کم‌کم در دل دختر سرد شد و از بین رفت.

  • آرایه‌ها: کنایه (سرد شدن دل: بی میل شدن).

۲۱. عشق‌هایی کز پیِ رنگی بُوَد / عشق نَبْوَد، عاقبت ننگی بود

  • معنی: عشق‌هایی که تنها به خاطر ظاهر و رنگ و روی زیبا به وجود می‌آیند، عشق حقیقی نیستند و سرانجام مایه شرمساری خواهند شد.

  • آرایه‌ها: تمثیل (ضرب‌المثل شده است)، جناس (رنگی، ننگی).

۲۲. کاش کآن هم ننگ بودی یکسری / تا نرفتی بر وَی آن بَدْداوری

  • معنی: ای کاش آن زیبایی ظاهری هم از همان ابتدا عیب و ننگ بود تا آن قضاوت بد (عاشق شدن بر مبنای ظاهر) بر او واقع نمی‌شد.

۲۳. خون دَوید از چشم همچون جویِ او / دشمنِ جانِ وی آمد رویِ او

  • معنی: (زرگر در حال مرگ) از چشمانش مانند جوی آب اشک خونین جاری شد؛ زیرا زیبایی چهره‌اش دشمن جانش شده بود.

  • آرایه‌ها: تشبیه (چشم به جوی)، اغراق (خون دویدن)، حسن تعلیل (زیبایی علت مرگ است).

۲۴. دشمنِ طاووس آمد پَرِّ او / ای بسی شَه را بکشته فَرِّ او

  • معنی: زیبایی پرهای طاووس دشمن جانش است (چون به خاطر پرهایش شکار می‌شود)؛ چه بسیار شاهانی که شکوه و قدرتشان باعث قتلشان شد.

  • آرایه‌ها: تمثیل (داستان طاووس)، ارسال‌المثل.

۲۵. گفت: من آن آهُوَم کز نافِ من / ریخت این صیّاد، خونِ صافِ من

  • معنی: زرگر گفت: من مانند آن آهویی هستم که صیاد به خاطر مشک ناف من، خون پاکم را ریخت.

  • آرایه‌ها: تشبیه (زرگر به آهو)، استعاره (ناف برای هنر زرگری).

۲۶. ای من آن روباهِ صحرا کز کمین / سَر بُریدندش برای پوستین

  • معنی: وای، من مانند آن روباه صحرایی هستم که شکارچیان در کمین نشستند و سرش را بریدند تا از پوستش پوستین بسازند.

  • آرایه‌ها: تشبیه.

۲۷. ای من آن پیلی که زخمِ پیلبان / ریخت خونم از برایِ استخوان

  • معنی: وای، من مانند آن فیلی هستم که فیلبان او را زخمی کرد و خونش را ریخت تا عاج (استخوان) گران‌بهایش را بردارد.

۲۸. آنکه کُشْتَسْتَم پیِ مادونِ من / می‌نداند که نَخُسپد خونِ من؟

  • معنی: آن کسی که مرا به خاطر چیزی پست‌تر از خودم (هنرم/مالم) کشته است، آیا نمی‌داند که خون من ساکت نمی‌ماند و انتقام خواهد گرفت؟

۲۹. بَر من است امروز و، فردا بر وَی‌است / خونِ چون من کس، چنین ضایع کی‌است؟

  • معنی: امروز نوبت مرگ من است و فردا نوبت اوست؛ خون کسی مثل من هرگز هدر نمی‌رود (مکافات عمل).

۳۰. گرچه دیوار افکند سایهٔ دراز / باز گردد سویِ او آن سایه باز

  • معنی: اگرچه دیوار سایه بلندی می‌اندازد، اما در نهایت با حرکت خورشید، آن سایه دوباره به سمت خود دیوار باز می‌گردد (نتیجه عمل به خود فرد برمی‌گردد).

  • آرایه‌ها: تمثیل (سایه و دیوار برای قانون کارما/مکافات).

۳۱. این جهان‌، کوه است و فعل ما ندا / سویِ ما آید نداها را صَدا

  • معنی: این دنیا مانند کوه است و کارهای ما مانند فریاد؛ همان‌طور که کوه صدا را پژواک می‌دهد، نتیجه اعمال ما نیز به خودمان برمی‌گردد.

  • آرایه‌ها: تشبیه (جهان به کوه)، تمثیل.

۳۲. این بگفت و رفت در دَم زیر خاک / آن کنیزک شد ز رنج و عشق‌، پاک

  • معنی: زرگر این سخنان را گفت و بلافاصله مرد و دفن شد؛ کنیزک هم از رنج بیماری و هم از عشق مجازی پاک و رها شد.

۳۳. زآنکه عشقِ مُردگان، پاینده نیست / زآنکه مُرده سویِ ما آینده نیست

  • معنی: زیرا عشق به کسانی که فانی هستند (مردگان)، پایدار نیست؛ چون مرده دیگر نمی‌تواند به سوی ما بازگردد و پاسخ دهد.

۳۴. عشقِ زنده در روان و در بَصَر / هر دَمی باشد ز غُنچه تازه‌تر

  • معنی: اما عشق به معشوق زنده و جاوید (خداوند)، در روح و چشم عاشق، هر لحظه تازه‌تر و شاداب‌تر از غنچه است.

۳۵. عشقِ آن زنده گُزین کو باقی است / کز شرابِ جانفزایَت ساقی است

  • معنی: عشق آن زنده‌ای (خدا) را انتخاب کن که ابدی است و از شراب زندگی‌بخش معرفت به تو می‌نوشاند.

  • آرایه‌ها: استعاره (شراب جانفزا).

۳۶. عشقِ آن بگْزین که جمله انبیا / یافتند از عشقِ او کار و کیا

  • معنی: عشق کسی را انتخاب کن که تمام پیامبران از طریق عشق ورزیدن به او، به قدرت و مقام معنوی رسیدند.

۳۷. تو مگو ما را بدان شَه، بار نیست / با کریمان کارها دشوار نیست

  • معنی: نگو که ما اجازه ورود به درگاه آن پادشاه (خدا) را نداریم؛ زیرا سر و کار داشتن با بخشندگان و کریمان سخت و دشوار نیست (آنها آسان می‌پذیرند).

  • آرایه‌ها: تضمین (یا اشاره به باور عامه)، ارسال‌المثل.


مضامین و درون‌مایه‌های اصلی

  1. نقد عشق مجازی و صوری: مولانا تأکید می‌کند عشقی که بر پایه "رنگ" و ظاهر باشد، با زوال ظاهر از بین می‌رود و ننگ است.

  2. ظاهر و باطن: تقابل زرگر (نماد ظاهر فریبنده و دنیای مادی) و پادشاه/طبیب (نماد روح و عقل الهی).

  3. مکافات عمل (کارما): جهان بازتاب‌دهنده اعمال انسان است (تشبیه جهان به کوه و فعل به ندا).

  4. خطر استعدادها و تعلقات: هنر و زیبایی اگر در خدمت نفس باشد، مانند پر طاووس یا دندان فیل، بلای جان صاحبش می‌شود.

  5. جبر و اختیار و سرنوشت: انسان گاهی با پای خود و با خوشحالی به سوی سرنوشت محتوم و مرگ می‌رود (زرگر).

  6. دعوت به عشق حقیقی: راه حل نهایی، بریدن از عشق‌های میرنده و پیوستن به عشق حیّ قیوم (خداوند) است.

قسمت نظرات برای این شعر غیر فعال است.
هدیه دادن شعر «فرستادنِ پادشاه، رسولان به سمرقند به آوردن زرگر»

یکی از دوستان خود را برای خواندن این شعر زیبا دعوت کنید.

شما هنوز کسی را دنبال نکرده‌اید یا دنبال‌کننده‌ای ندارید.

خارج می‌شوید؟

برای خروج از سایت اطمینان دارید؟

برای دسترسی باید وارد شوید