بردن پادشاه آن طبیب را بر سر بیمار تا حال او را ببیند
جلال‌الدین محمد بلخی

جلال‌الدین محمد...

جلال‌الدین محمد بلخی

مولانا

دنبال کننده 0

صفحه شخصی

بردن پادشاه آن طبیب را بر سر بیمار تا حال او را ببیند

1
قصّهٔ رنجور و رنجوری بخواندبعد از آن در پیشِ رنجورش نشاند
2
رنگِ روُ و نبض و قاروره بدیدهم علاماتش، هم اسبابش شنید
3
گفت: هر دارو که‌ ایشان کرده‌اندآن عمارت نیست، ویران کرده‌اند
4
بی‌خبر بودند از حالِ دروناَسْتَـعِـیــذُ الـلّهَ مِـمـّــا یَفْـتَـــرُون
5
دید رنج و، کشف شد بَر وَی نهفتلیک پنهان کرد و، با سلطان نگفت
6
رنجَش از سودا و از صَفْرا نبودبویِ هر هیزم پدید آید ز دود
7
دید از زاریش، کو زارِ دِل استتن، خوشَ است و، او گرفتارِ دِل است
8
عاشقی پیداست از زاریّ دلنیست بیماری، چو بیماریّ دل
9
علّت عاشق ز علت‌ها جداستعشقْ، اُسطرلاب اسرارِ خداست
10
عاشقی گر زین سر و گر زان سَر استعاقبت ما را بدان سَر رهبر است
11
هرچه گویم عشق را شرح و بیانچون به عشق آیم، خَجِل باشم از آن
12
گرچه تفسیرِ زبان روشنْ گر استلیک، عشقِ بی‌زبان روشن‌تر است
13
چون قلم، اندر نوشتن می‌شتافتچون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
14
عقل، در شرحش چو خَر در گِل بخفتشرحِ عشق و عاشقی هم، عشق گفت
15
آفتاب آمد دلیلِ آفتابگر دلیلت باید، از وی روُ مَتاب
16
از وی ار، سایه نشانی می‌دهدشمس، هر دَم نورِ جانی می‌دهد
17
سایه، خواب آرَد تو را همچون سَمَرچون برآید شمسْ، اِنشقَّ الْقَمَر
18
خودْ، غریبی در جهان چون شمس نیستشمسِ جانِ باقی است، او را اَمْس نیست
19
شمس، در خارج اگر چه هست فردمی‌توان هم، مثلِ او تصویر کرد
20
شمسِ جان، کو خارج آمد از اَثیرنَبْوَدَش در ذهن و در خارج، نظیر
21
در تصوّر، ذاتِ او را گُنج کو؟تا درآید در تصوّر مثلِ او
22
چون حدیثِ رویِ شمس‌الدّین رسیدشمسِ چارُم‌ْ آسمان سَر در کشید
23
واجب آید، چونکه آمد نامِ اوشرحِ رمزی گفتن از اِنعامِ او
24
این نَفَس، جانْ دامنم برتافته‌ستبویِ پیراهانِ یوسف یافته‌ست
25
از برایِ حقّ ِ صحبت، سال‌هابازگو حالی از آن خوشْ حال‌ها
26
تا زمین و آسمان، خندان شودعقل و روح و دیده، صدچندان شود
27
لاتکُلِفْنی فانّی فی الفَناکلَّت اَفْهامِی فلا اُحْصِی ثنا
28
کُلُّ شَیءٍ قالَهُ غَیرُ المُفِیقاِنْ تَکَلَّفْ اَوْ تَصَلَّفْ لا یَلِیق
29
من چه گویم؟ یک رگم هُشیار نیستشرحِ آن یاری که او را یار نیست
30
شرح این هجران و این خونِ جگراین زمان بگذار تا وقتِ دگر
31
قال اَطْعِمْنی فانّی جٰائعُواعْتَجِلْ فالوَقْتُ سَیْفُ قاطعُ
32
صوفی اِبْن‌ُالْوَقْت باشد ای رفیقنیست فردا گفتن از شرط طریق
33
تو مگر خود، مرد صوفی نیستیهست را از نَسیه خیزد نیستی
34
گفتمش: پوشیده خوش‌تر سِرّ یارخود، تو در ضمنِ حکایت گوش‌ دار
35
خوش‌تر آن باشد که سِرّ ِدلبرانگفته آید در حدیثِ دیگران
36
گفت: مَکشوف و برهنه بی‌ غُلولبازگو، دفعم مَده، ای بُوالْفُضول
37
پرده بردار و برهنه گو که منمی‌نخسپم با صَنَم با پیرهن
38
گفتم: ار عریان شود او در عِیاننَیْ تو مانی، نَیْ کنارت، نَیْ میان
39
آرزو می‌خواه، لیک اندازه خواهبرنتابد کوه را یک برگِ کاه
40
آفتابی کَز وَی این عالَم فروختاندکی گر پیش آید، جمله سوخت
41
فتنه و آشوب و خون‌ْریزی مجوبیش ازین از شمسِ تبریزی مگوی
42
این ندارد آخِر، از آغاز گورَوْ تمامِ این حکایت بازگو
AvA-16
مثنوی
عارفانه

مثنوی معنو...

مثنوی معنوی - دفتر اول
0
0
0
3 روز پیش
5
+
+
+
بر مبنای نسخه مُصَحَّحِ نیکلسون

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

بحر: رمل مسدّس محذوف

  • قافیه: :

    • (بخواند / نشاند)

    • (بدید / شنید)

    • (درون / یفترون)

    • (نهفت / نگفت)

    • (جداست / خداست)

    • (بخفت / گفت)

  • ردیف: اکثر ابیات این قطعه فاقد ردیف هستند، اما در برخی ابیات کلماتی مانند «است» یا «کرده‌اند» نقش ردیف را ایفا می‌کنند (مثال: دارویی که ایشان کرده‌اند / آن عمارت نیست ویران کرده‌اند).

  • وزن شعر (بحر عروضی): این شعر در مشهورترین وزن ادبیات عرفانی فارسی، یعنی بحر رَمَل مُسَدَس مَحذوف سروده شده است. این وزن به دلیل آهنگ ملایم و قابلیت کشش هجایی، برای بیان مفاهیم عمیق و طولانی بسیار مناسب است.

    • پایه آوایی: فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلُن

    • الگوی هجایی: بلند کوتاه بلند بلند / بلند کوتاه بلند بلند / بلند کوتاه بلند

  • تقطیع هجایی و واکاوی دقیق وزن: برای اثبات صحت وزن، بیت زیر را به عنوان نمونه تقطیع می‌کنیم: «عاشقی پیداست از زاریّ دل / نیست بیماری چو بیماریّ دل»

    مصراع اول: عاشقی پیداست از زاریّ دل

    • تفکیک هجاها: عا (بلند) - شِ (کوتاه) - قی (بلند) - پی (بلند) | داس (بلند) - تْ (کوتاه)* - از (بلند) - زا (بلند) | ری (بلند) - یِ (کوتاه) - دل (بلند) (نکته فنی: در تقطیع «پیداست از»، اتصال همزه صورت می‌گیرد: پی داس تز)

    • الگوی به دست آمده: – U – – | – U – – | – U –

    • ارکان: فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلن

    مصراع دوم: نیست بیماری چو بیماریّ دل

    • تفکیک هجاها: نیس (بلند) - ت (کوتاه)* - بی (بلند) - ما (بلند) | ری (بلند) - چو (کوتاه) - بی (بلند) - ما (بلند) | ری (بلند) - یِ (کوتاه) - دل (بلند) (نکته فنی: «نیست» یک هجای کشیده است که معادل یک بلند و یک کوتاه محسوب می‌شود)

    • الگوی به دست آمده: – U – – | – U – – | – U –

    • ارکان: فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلن

    نتیجه نهایی وزن: بحر رمل مسدس محذوف (– U – – / – U – – / – U –) کاملاً صحیح و بدون هیچ‌گونه سکته عروضی است.


تحلیل معنایی و مفهومی بیت به بیت

قصّهٔ رنجور و رنجوری بخواند / بعد از آن در پیشِ رنجورش نشاند

  • معنی: طبیب الهی، داستان بیماری و رنج کنیزک را خواند (یا شنید) و سپس در کنار بیمار نشست تا او را معاینه کند.

  • آرایه‌ها: واج‌آرایی (تکرار حرف ر و ج)، اشتقاق (رنجور و رنجوری).

رنگِ روُ و نبض و قاروره بدید / هم علاماتش، هم اسبابش شنید

  • معنی: طبیب رنگ چهره، ضربان نبض و نمونه ادرار (روش تشخیص قدیم) بیمار را بررسی کرد و نشانه‌ها و دلایل بیماری را شنید.

  • آرایه‌ها: مراعات نظیر (رنگ رو، نبض، قاروره، علامات، اسباب -> اصطلاحات پزشکی).

گفت: هر دارو که‌ ایشان کرده‌اند / آن عمارت نیست، ویران کرده‌اند

  • معنی: طبیب گفت: هر درمانی که پزشکان قبلی انجام داده‌اند، نه تنها باعث بهبودی (عمارت) نشده، بلکه بدن بیمار را ویران‌تر کرده است.

  • آرایه‌ها: تضاد (عمارت و ویران)، استعاره (بدن به ساختمان تشبیه شده).

بی‌خبر بودند از حالِ درون / اَسْتَـعِـیــذُ الـلّهَ مِـمـّــا یَفْـتَـــرُون

  • معنی: آن پزشکان از بیماری روحی و درونی او بی خبر بودند. پناه می‌برم به خدا از آنچه آن‌ها به دروغ می‌بافند (تشخیص‌های غلط).

  • آرایه‌ها: تضمین (آیه قرآن یا عبارت عربی)، تلمیح (اشاره به جهل مدعیان علم).

دید رنج و، کشف شد بَر وَی نهفت / لیک پنهان کرد و، با سلطان نگفت

  • معنی: طبیب درد اصلی را فهمید و راز پنهان بیماری بر او آشکار شد، اما آن را مخفی کرد و به پادشاه چیزی نگفت.

  • آرایه‌ها: تضاد (کشف و نهفت)، جناس (نهفت و نگفت).

رنجَش از سودا و از صَفْرا نبود / بویِ هر هیزم پدید آید ز دود

  • معنی: بیماری او ناشی از غلبه خلط سودا یا صفرا (بیماری جسمی) نبود. (زیرا) بوی سوختن هر هیزمی از دود آن مشخص می‌شود (نشانه‌های بیماری او نشان‌دهنده چیز دیگری بود).

  • آرایه‌ها: تمثیل (مصراع دوم)، مراعات نظیر (سودا و صفرا)، اسلوب معادله.

دید از زاریش، کو زارِ دِل است / تن، خوشَ است و، او گرفتارِ دِل است

  • معنی: از ناله‌هایش فهمید که او بیمار دل (عاشق) است؛ بدنش سالم است اما روحش اسیر عشق است.

  • آرایه‌ها: تکرار (زار، دل)، تضاد (تن و دل).

عاشقی پیداست از زاریّ دل / نیست بیماری، چو بیماریّ دل

  • معنی: عشق از ناله و بی‌قراری دل مشخص می‌شود و هیچ بیماری و دردی مانند درد عشق نیست.

  • آرایه‌ها: تشبیه (عاشقی به بیماری)، تکرار (بیماری).

علّت عاشق ز علت‌ها جداست / عشقْ، اُسطرلاب اسرارِ خداست

  • معنی: بیماری و درد عاشق با تمام بیماری‌های دیگر متفاوت است. عشق وسیله‌ای (مانند اسطرلاب) است که اسرار خداوند را نشان می‌دهد.

  • آرایه‌ها: تشبیه بلیغ (عشق اسطرلاب اسرار خداست)، جناس (علت به معنی بیماری و دلیل).

عاشقی گر زین سر و گر زان سَر است / عاقبت ما را بدان سَر رهبر است

  • معنی: عشق چه زمینی و مجازی باشد و چه الهی و حقیقی، در نهایت انسان را به سوی آن جهان (خداوند) راهنمایی می‌کند.

  • آرایه‌ها: تضاد (این سر و آن سر)، ایهام (سر: جانب/سو - سر: هدف).

هرچه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم، خَجِل باشم از آن

  • معنی: هر چقدر تلاش کنم عشق را با کلمات توضیح دهم، وقتی خود عشق را تجربه می‌کنم، از توضیحات ناقص خود شرمنده می‌شوم.

  • آرایه‌ها: تشخیص (شرمندگی گوینده در برابر عشق).

گرچه تفسیرِ زبان روشنْ گر است / لیک، عشقِ بی‌زبان روشن‌تر است

  • معنی: اگرچه توضیح دادن با زبان باعث روشن شدن مطلب می‌شود، اما عشقی که با زبان قابل بیان نیست (تجربه شهودی)، حقیقت را روشن‌تر نشان می‌دهد.

  • آرایه‌ها: تضاد (زبان و بی‌زبان)، پارادوکس (بی‌زبانی که روشن‌گر است).

چون قلم، اندر نوشتن می‌شتافت / چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت

  • معنی: قلم که با سرعت همه چیز را می‌نوشت، وقتی به واژه عشق رسید، از ناتوانی در بیان آن، بر خود شکاف خورد (شکست).

  • آرایه‌ها: تشخیص (جان‌بخشی به قلم)، حسن تعلیل (علت شکافِ سرِ قلم نی، عظمت عشق دانسته شده است).

عقل، در شرحش چو خَر در گِل بخفت / شرحِ عشق و عاشقی هم، عشق گفت

  • معنی: عقل در توضیح عشق مانند الاغی که در گل گیر کرده باشد، ناتوان ماند. تنها خود عشق می‌تواند حقیقت عشق را توضیح دهد.

  • آرایه‌ها: تشبیه (عقل به خر در گل مانده)، ارسال‌المثل (خر در گل ماندن)، تشخیص (عشق سخن می‌گوید).

آفتاب آمد دلیلِ آفتاب / گر دلیلت باید، از وی روُ مَتاب

  • معنی: بهترین دلیل برای اثبات وجود خورشید، نور خود خورشید است (نیاز به دلیل دیگری نیست). اگر به دنبال برهان هستی، روی از خود خورشید برنگردان.

  • آرایه‌ها: تمثیل و ارسال‌المثل (آفتاب آمد دلیل آفتاب)، ایهام (آفتاب: خورشید آسمان / حقیقت حق / شمس تبریزی).

از وی ار، سایه نشانی می‌دهد / شمس، هر دَم نورِ جانی می‌دهد

  • معنی: اگرچه سایه نشانی از وجود خورشید می‌دهد، اما خودِ خورشید هر لحظه نور حیات‌بخش می‌بخشد (قیاس برهان عقلی با شهود قلبی).

  • آرایه‌ها: تضاد (سایه و شمس/نور)، استعاره (شمس نماد حقیقت مطلق).

سایه، خواب آرَد تو را همچون سَمَر / چون برآید شمسْ، اِنشقَّ الْقَمَر

  • معنی: سایه (استدلال‌های عقلی) مانند داستان شب تو را به خواب غفلت می‌برد، اما وقتی خورشید حقیقت طلوع کند، معجزه رخ می‌دهد و ماه شکافته می‌شود.

  • آرایه‌ها: تشبیه (سایه به سمر)، تلمیح (انشق القمر - معجزه پیامبر)، تضاد (خواب و برآمدن شمس).

شمسِ جان، کو خارج آمد از اَثیر / نَبْوَدَش در ذهن و در خارج، نظیر

  • معنی: خورشید جان (روح یا شمس تبریزی) که فراتر از افلاک مادی است، هیچ مانندی در ذهن و در عالم بیرون ندارد.

  • آرایه‌ها: استعاره (شمس جان)، اغراق.

...(چند بیت درباره بی‌مانند بودن شمس و ناتوانی در توصیف او)...

چون حدیثِ رویِ شمس‌الدّین رسید / شمسِ چارُم‌ْ آسمان سَر در کشید

  • معنی: وقتی صحبت از چهره شمس تبریزی به میان آمد، خورشید واقعی (که در آسمان چهارم است) از خجالت پنهان شد یا تعظیم کرد.

  • آرایه‌ها: حسن تعلیل، تشخیص، ایهام تناسب (شمس‌الدین و شمس آسمان).

این نَفَس، جانْ دامنم برتافته‌ست / بویِ پیراهانِ یوسف یافته‌ست

  • معنی: در این لحظه، جانم بی‌قرار شده و هیجان‌زده است (دامن برتافتن کنایه از آمادگی و هیجان)، زیرا بوی معشوق (پیراهن یوسف) به مشامش رسیده است.

  • آرایه‌ها: تلمیح (داستان یوسف و یعقوب)، کنایه (دامن برتافتن).

از برایِ حقّ ِ صحبت، سال‌ها / بازگو حالی از آن خوشْ حال‌ها

  • معنی: (حسام‌الدین چلبی از مولانا می‌خواهد): به خاطر حق دوستیِ سالیان دراز، شمّه‌ای از آن حالات خوش روحانی شمس را بیان کن.

لاتکُلِفْنی فانّی فی الفَنا / کلَّت اَفْهامِی فلا اُحْصِی ثنا

  • معنی: (مولانا پاسخ می‌دهد): مرا به زحمت نینداز و تکلیف نکن، زیرا من اکنون در حالت فنا و بی‌خودی هستم؛ فهم من کند شده و نمی‌توانم ستایش او را بشمارم (بیان کنم).

  • آرایه‌ها: تضمین (عبارات عربی)، اغراق در ناتوانی.

...(ادامه گفتگو درباره اینکه الان وقت گفتن اسرار نیست و صوفی باید در لحظه باشد)...

صوفی اِبْن‌ُالْوَقْت باشد ای رفیق / نیست فردا گفتن از شرط طریق

  • معنی: ای دوست، صوفی واقعی فرزند زمان حال است (نقد را می‌چسبد)؛ حواله دادن به فردا و آینده، رسم و راه عرفان نیست.

  • آرایه‌ها: ارسال‌المثل، اصطلاح عرفانی (ابن‌الوقت).

گفتمش: پوشیده خوش‌تر سِرّ یار / خود، تو در ضمنِ حکایت گوش‌ دار

  • معنی: به او گفتم: بهتر است راز معشوق پوشیده بماند؛ تو خودت در لابه لای داستان‌های دیگر، این راز را دریاب.

  • آرایه‌ها: پارادوکس (گفتن راز به صورت پوشیده).

خوش‌تر آن باشد که سِرّ ِدلبران / گفته آید در حدیثِ دیگران

  • معنی: زیباتر آن است که اسرار معشوقان، به صورت غیرمستقیم و در قالب داستان دیگران بیان شود.

  • آرایه‌ها: ارسال‌المثل (بسیار مشهور)، کنایه.

گفت: مَکشوف و برهنه بی‌ غُلول / بازگو، دفعم مَده، ای بُوالْفُضول

  • معنی: (حسام الدین) گفت: آشکار، بدون پرده و بدون خیانت و پنهان‌کاری بگو؛ مرا از سر خود باز نکن ای کسی که فضیلت‌های بسیار داری (یا ای کسی که سخن را می‌پیچانی).

  • آرایه‌ها: تضاد (پوشیده در بیت قبل و برهنه در اینجا).

گفتم: ار عریان شود او در عِیان / نَیْ تو مانی، نَیْ کنارت، نَیْ میان

  • معنی: گفتم: اگر حقیقت آن معشوق (شمس/خدا) کاملاً آشکار شود، نه تو باقی می‌مانی، نه آغوشت و نه وجودت (همه در برابر عظمت او نابود می‌شوید).

  • آرایه‌ها: مراعات نظیر (کنار و میان)، اغراق.

آفتابی کَز وَی این عالَم فروخت / اندکی گر پیش آید، جمله سوخت

  • معنی: آن خورشیدی که جهان از نور او روشن شده است، اگر کمی نزدیک‌تر بیاید، همه چیز را می‌سوزاند (ظرفیت عالم ماده برای تجلی کامل حق کم است).

  • آرایه‌ها: استعاره (آفتاب نماد تجلی حق)، اغراق.

فتنه و آشوب و خون‌ْریزی مجو / بیش ازین از شمسِ تبریزی مگوی

  • معنی: دنبال آشوب و انقلاب روحی (که منجر به فنای عقل می‌شود) نباش؛ بیش از این درباره شمس تبریزی صحبت نخواهم کرد (زیرا ظرفیت شنیدن آن نیست).

  • آرایه‌ها: مراعات نظیر (فتنه، آشوب، خونریزی).

این ندارد آخِر، از آغاز گو / رَوْ تمامِ این حکایت بازگو

  • معنی: (مولانا به خود نهیب می‌زند): این ماجرا (شرح عشق و شمس) پایانی ندارد، به همان ابتدای داستان (پادشاه و کنیزک) برگرد و آن قصه را تمام کن.

  • آرایه‌ها: تضاد (آخر و آغاز).


مضامین و درون‌مایه‌های اصلی

  1. عشق به عنوان طبیب و درد: عشق هم بیماری است و هم درمان؛ دردی که با داروهای مادی درمان نمی‌شود.

  2. ناتوانی عقل در شناخت عشق: عقل استدلالی در برابر عظمت عشق ناتوان و مانند «خر در گل» است.

  3. عشق، ابزار شناخت حق: عشق مانند اسطرلابی است که اسرار خداوند را آشکار می‌کند.

  4. حقیقتِ شمس تبریزی: معرفی شمس به عنوان مظهر نور مطلق الهی که توصیفش در کلام نمی‌گنجد.

  5. ظرفیت محدود انسان: ناتوانی جهان مادی و انسان‌ها در تحمل تجلی کامل حقیقت (سوختن در صورت نزدیکی آفتاب).

  6. رازپوشی در عرفان: بیان حقایق عرفانی به صورت غیرمستقیم و در قالب داستان و تمثیل (سرّ دلبران در حدیث دیگران).

  7. ابن‌الوقت بودن: تأکید بر غنیمت شمردن «دم» و زمان حال در سلوک عرفانی.

قسمت نظرات برای این شعر غیر فعال است.
هدیه دادن شعر «بردن پادشاه آن طبیب را بر سر بیمار تا حال او را ببیند»

یکی از دوستان خود را برای خواندن این شعر زیبا دعوت کنید.

شما هنوز کسی را دنبال نکرده‌اید یا دنبال‌کننده‌ای ندارید.

خارج می‌شوید؟

برای خروج از سایت اطمینان دارید؟

برای دسترسی باید وارد شوید