جلالالدین محمد...
مولانا
دنبال کننده 0
مثنوی معنو...
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر: رمل مسدّس محذوف
قافیه: :
(بخواند / نشاند)
(بدید / شنید)
(درون / یفترون)
(نهفت / نگفت)
(جداست / خداست)
(بخفت / گفت)
ردیف: اکثر ابیات این قطعه فاقد ردیف هستند، اما در برخی ابیات کلماتی مانند «است» یا «کردهاند» نقش ردیف را ایفا میکنند (مثال: دارویی که ایشان کردهاند / آن عمارت نیست ویران کردهاند).
وزن شعر (بحر عروضی): این شعر در مشهورترین وزن ادبیات عرفانی فارسی، یعنی بحر رَمَل مُسَدَس مَحذوف سروده شده است. این وزن به دلیل آهنگ ملایم و قابلیت کشش هجایی، برای بیان مفاهیم عمیق و طولانی بسیار مناسب است.
پایه آوایی: فاعِلاتُن فاعِلاتُن فاعِلُن
الگوی هجایی: بلند کوتاه بلند بلند / بلند کوتاه بلند بلند / بلند کوتاه بلند
تقطیع هجایی و واکاوی دقیق وزن: برای اثبات صحت وزن، بیت زیر را به عنوان نمونه تقطیع میکنیم: «عاشقی پیداست از زاریّ دل / نیست بیماری چو بیماریّ دل»
مصراع اول: عاشقی پیداست از زاریّ دل
تفکیک هجاها: عا (بلند) - شِ (کوتاه) - قی (بلند) - پی (بلند) | داس (بلند) - تْ (کوتاه)* - از (بلند) - زا (بلند) | ری (بلند) - یِ (کوتاه) - دل (بلند) (نکته فنی: در تقطیع «پیداست از»، اتصال همزه صورت میگیرد: پی داس تز)
الگوی به دست آمده: – U – – | – U – – | – U –
ارکان: فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلن
مصراع دوم: نیست بیماری چو بیماریّ دل
تفکیک هجاها: نیس (بلند) - ت (کوتاه)* - بی (بلند) - ما (بلند) | ری (بلند) - چو (کوتاه) - بی (بلند) - ما (بلند) | ری (بلند) - یِ (کوتاه) - دل (بلند) (نکته فنی: «نیست» یک هجای کشیده است که معادل یک بلند و یک کوتاه محسوب میشود)
الگوی به دست آمده: – U – – | – U – – | – U –
ارکان: فاعلاتن | فاعلاتن | فاعلن
نتیجه نهایی وزن: بحر رمل مسدس محذوف (– U – – / – U – – / – U –) کاملاً صحیح و بدون هیچگونه سکته عروضی است.
قصّهٔ رنجور و رنجوری بخواند / بعد از آن در پیشِ رنجورش نشاند
معنی: طبیب الهی، داستان بیماری و رنج کنیزک را خواند (یا شنید) و سپس در کنار بیمار نشست تا او را معاینه کند.
آرایهها: واجآرایی (تکرار حرف ر و ج)، اشتقاق (رنجور و رنجوری).
رنگِ روُ و نبض و قاروره بدید / هم علاماتش، هم اسبابش شنید
معنی: طبیب رنگ چهره، ضربان نبض و نمونه ادرار (روش تشخیص قدیم) بیمار را بررسی کرد و نشانهها و دلایل بیماری را شنید.
آرایهها: مراعات نظیر (رنگ رو، نبض، قاروره، علامات، اسباب -> اصطلاحات پزشکی).
گفت: هر دارو که ایشان کردهاند / آن عمارت نیست، ویران کردهاند
معنی: طبیب گفت: هر درمانی که پزشکان قبلی انجام دادهاند، نه تنها باعث بهبودی (عمارت) نشده، بلکه بدن بیمار را ویرانتر کرده است.
آرایهها: تضاد (عمارت و ویران)، استعاره (بدن به ساختمان تشبیه شده).
بیخبر بودند از حالِ درون / اَسْتَـعِـیــذُ الـلّهَ مِـمـّــا یَفْـتَـــرُون
معنی: آن پزشکان از بیماری روحی و درونی او بی خبر بودند. پناه میبرم به خدا از آنچه آنها به دروغ میبافند (تشخیصهای غلط).
آرایهها: تضمین (آیه قرآن یا عبارت عربی)، تلمیح (اشاره به جهل مدعیان علم).
دید رنج و، کشف شد بَر وَی نهفت / لیک پنهان کرد و، با سلطان نگفت
معنی: طبیب درد اصلی را فهمید و راز پنهان بیماری بر او آشکار شد، اما آن را مخفی کرد و به پادشاه چیزی نگفت.
آرایهها: تضاد (کشف و نهفت)، جناس (نهفت و نگفت).
رنجَش از سودا و از صَفْرا نبود / بویِ هر هیزم پدید آید ز دود
معنی: بیماری او ناشی از غلبه خلط سودا یا صفرا (بیماری جسمی) نبود. (زیرا) بوی سوختن هر هیزمی از دود آن مشخص میشود (نشانههای بیماری او نشاندهنده چیز دیگری بود).
آرایهها: تمثیل (مصراع دوم)، مراعات نظیر (سودا و صفرا)، اسلوب معادله.
دید از زاریش، کو زارِ دِل است / تن، خوشَ است و، او گرفتارِ دِل است
معنی: از نالههایش فهمید که او بیمار دل (عاشق) است؛ بدنش سالم است اما روحش اسیر عشق است.
آرایهها: تکرار (زار، دل)، تضاد (تن و دل).
عاشقی پیداست از زاریّ دل / نیست بیماری، چو بیماریّ دل
معنی: عشق از ناله و بیقراری دل مشخص میشود و هیچ بیماری و دردی مانند درد عشق نیست.
آرایهها: تشبیه (عاشقی به بیماری)، تکرار (بیماری).
علّت عاشق ز علتها جداست / عشقْ، اُسطرلاب اسرارِ خداست
معنی: بیماری و درد عاشق با تمام بیماریهای دیگر متفاوت است. عشق وسیلهای (مانند اسطرلاب) است که اسرار خداوند را نشان میدهد.
آرایهها: تشبیه بلیغ (عشق اسطرلاب اسرار خداست)، جناس (علت به معنی بیماری و دلیل).
عاشقی گر زین سر و گر زان سَر است / عاقبت ما را بدان سَر رهبر است
معنی: عشق چه زمینی و مجازی باشد و چه الهی و حقیقی، در نهایت انسان را به سوی آن جهان (خداوند) راهنمایی میکند.
آرایهها: تضاد (این سر و آن سر)، ایهام (سر: جانب/سو - سر: هدف).
هرچه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم، خَجِل باشم از آن
معنی: هر چقدر تلاش کنم عشق را با کلمات توضیح دهم، وقتی خود عشق را تجربه میکنم، از توضیحات ناقص خود شرمنده میشوم.
آرایهها: تشخیص (شرمندگی گوینده در برابر عشق).
گرچه تفسیرِ زبان روشنْ گر است / لیک، عشقِ بیزبان روشنتر است
معنی: اگرچه توضیح دادن با زبان باعث روشن شدن مطلب میشود، اما عشقی که با زبان قابل بیان نیست (تجربه شهودی)، حقیقت را روشنتر نشان میدهد.
آرایهها: تضاد (زبان و بیزبان)، پارادوکس (بیزبانی که روشنگر است).
چون قلم، اندر نوشتن میشتافت / چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت
معنی: قلم که با سرعت همه چیز را مینوشت، وقتی به واژه عشق رسید، از ناتوانی در بیان آن، بر خود شکاف خورد (شکست).
آرایهها: تشخیص (جانبخشی به قلم)، حسن تعلیل (علت شکافِ سرِ قلم نی، عظمت عشق دانسته شده است).
عقل، در شرحش چو خَر در گِل بخفت / شرحِ عشق و عاشقی هم، عشق گفت
معنی: عقل در توضیح عشق مانند الاغی که در گل گیر کرده باشد، ناتوان ماند. تنها خود عشق میتواند حقیقت عشق را توضیح دهد.
آرایهها: تشبیه (عقل به خر در گل مانده)، ارسالالمثل (خر در گل ماندن)، تشخیص (عشق سخن میگوید).
آفتاب آمد دلیلِ آفتاب / گر دلیلت باید، از وی روُ مَتاب
معنی: بهترین دلیل برای اثبات وجود خورشید، نور خود خورشید است (نیاز به دلیل دیگری نیست). اگر به دنبال برهان هستی، روی از خود خورشید برنگردان.
آرایهها: تمثیل و ارسالالمثل (آفتاب آمد دلیل آفتاب)، ایهام (آفتاب: خورشید آسمان / حقیقت حق / شمس تبریزی).
از وی ار، سایه نشانی میدهد / شمس، هر دَم نورِ جانی میدهد
معنی: اگرچه سایه نشانی از وجود خورشید میدهد، اما خودِ خورشید هر لحظه نور حیاتبخش میبخشد (قیاس برهان عقلی با شهود قلبی).
آرایهها: تضاد (سایه و شمس/نور)، استعاره (شمس نماد حقیقت مطلق).
سایه، خواب آرَد تو را همچون سَمَر / چون برآید شمسْ، اِنشقَّ الْقَمَر
معنی: سایه (استدلالهای عقلی) مانند داستان شب تو را به خواب غفلت میبرد، اما وقتی خورشید حقیقت طلوع کند، معجزه رخ میدهد و ماه شکافته میشود.
آرایهها: تشبیه (سایه به سمر)، تلمیح (انشق القمر - معجزه پیامبر)، تضاد (خواب و برآمدن شمس).
شمسِ جان، کو خارج آمد از اَثیر / نَبْوَدَش در ذهن و در خارج، نظیر
معنی: خورشید جان (روح یا شمس تبریزی) که فراتر از افلاک مادی است، هیچ مانندی در ذهن و در عالم بیرون ندارد.
آرایهها: استعاره (شمس جان)، اغراق.
...(چند بیت درباره بیمانند بودن شمس و ناتوانی در توصیف او)...
چون حدیثِ رویِ شمسالدّین رسید / شمسِ چارُمْ آسمان سَر در کشید
معنی: وقتی صحبت از چهره شمس تبریزی به میان آمد، خورشید واقعی (که در آسمان چهارم است) از خجالت پنهان شد یا تعظیم کرد.
آرایهها: حسن تعلیل، تشخیص، ایهام تناسب (شمسالدین و شمس آسمان).
این نَفَس، جانْ دامنم برتافتهست / بویِ پیراهانِ یوسف یافتهست
معنی: در این لحظه، جانم بیقرار شده و هیجانزده است (دامن برتافتن کنایه از آمادگی و هیجان)، زیرا بوی معشوق (پیراهن یوسف) به مشامش رسیده است.
آرایهها: تلمیح (داستان یوسف و یعقوب)، کنایه (دامن برتافتن).
از برایِ حقّ ِ صحبت، سالها / بازگو حالی از آن خوشْ حالها
معنی: (حسامالدین چلبی از مولانا میخواهد): به خاطر حق دوستیِ سالیان دراز، شمّهای از آن حالات خوش روحانی شمس را بیان کن.
لاتکُلِفْنی فانّی فی الفَنا / کلَّت اَفْهامِی فلا اُحْصِی ثنا
معنی: (مولانا پاسخ میدهد): مرا به زحمت نینداز و تکلیف نکن، زیرا من اکنون در حالت فنا و بیخودی هستم؛ فهم من کند شده و نمیتوانم ستایش او را بشمارم (بیان کنم).
آرایهها: تضمین (عبارات عربی)، اغراق در ناتوانی.
...(ادامه گفتگو درباره اینکه الان وقت گفتن اسرار نیست و صوفی باید در لحظه باشد)...
صوفی اِبْنُالْوَقْت باشد ای رفیق / نیست فردا گفتن از شرط طریق
معنی: ای دوست، صوفی واقعی فرزند زمان حال است (نقد را میچسبد)؛ حواله دادن به فردا و آینده، رسم و راه عرفان نیست.
آرایهها: ارسالالمثل، اصطلاح عرفانی (ابنالوقت).
گفتمش: پوشیده خوشتر سِرّ یار / خود، تو در ضمنِ حکایت گوش دار
معنی: به او گفتم: بهتر است راز معشوق پوشیده بماند؛ تو خودت در لابه لای داستانهای دیگر، این راز را دریاب.
آرایهها: پارادوکس (گفتن راز به صورت پوشیده).
خوشتر آن باشد که سِرّ ِدلبران / گفته آید در حدیثِ دیگران
معنی: زیباتر آن است که اسرار معشوقان، به صورت غیرمستقیم و در قالب داستان دیگران بیان شود.
آرایهها: ارسالالمثل (بسیار مشهور)، کنایه.
گفت: مَکشوف و برهنه بی غُلول / بازگو، دفعم مَده، ای بُوالْفُضول
معنی: (حسام الدین) گفت: آشکار، بدون پرده و بدون خیانت و پنهانکاری بگو؛ مرا از سر خود باز نکن ای کسی که فضیلتهای بسیار داری (یا ای کسی که سخن را میپیچانی).
آرایهها: تضاد (پوشیده در بیت قبل و برهنه در اینجا).
گفتم: ار عریان شود او در عِیان / نَیْ تو مانی، نَیْ کنارت، نَیْ میان
معنی: گفتم: اگر حقیقت آن معشوق (شمس/خدا) کاملاً آشکار شود، نه تو باقی میمانی، نه آغوشت و نه وجودت (همه در برابر عظمت او نابود میشوید).
آرایهها: مراعات نظیر (کنار و میان)، اغراق.
آفتابی کَز وَی این عالَم فروخت / اندکی گر پیش آید، جمله سوخت
معنی: آن خورشیدی که جهان از نور او روشن شده است، اگر کمی نزدیکتر بیاید، همه چیز را میسوزاند (ظرفیت عالم ماده برای تجلی کامل حق کم است).
آرایهها: استعاره (آفتاب نماد تجلی حق)، اغراق.
فتنه و آشوب و خونْریزی مجو / بیش ازین از شمسِ تبریزی مگوی
معنی: دنبال آشوب و انقلاب روحی (که منجر به فنای عقل میشود) نباش؛ بیش از این درباره شمس تبریزی صحبت نخواهم کرد (زیرا ظرفیت شنیدن آن نیست).
آرایهها: مراعات نظیر (فتنه، آشوب، خونریزی).
این ندارد آخِر، از آغاز گو / رَوْ تمامِ این حکایت بازگو
معنی: (مولانا به خود نهیب میزند): این ماجرا (شرح عشق و شمس) پایانی ندارد، به همان ابتدای داستان (پادشاه و کنیزک) برگرد و آن قصه را تمام کن.
آرایهها: تضاد (آخر و آغاز).
عشق به عنوان طبیب و درد: عشق هم بیماری است و هم درمان؛ دردی که با داروهای مادی درمان نمیشود.
ناتوانی عقل در شناخت عشق: عقل استدلالی در برابر عظمت عشق ناتوان و مانند «خر در گل» است.
عشق، ابزار شناخت حق: عشق مانند اسطرلابی است که اسرار خداوند را آشکار میکند.
حقیقتِ شمس تبریزی: معرفی شمس به عنوان مظهر نور مطلق الهی که توصیفش در کلام نمیگنجد.
ظرفیت محدود انسان: ناتوانی جهان مادی و انسانها در تحمل تجلی کامل حقیقت (سوختن در صورت نزدیکی آفتاب).
رازپوشی در عرفان: بیان حقایق عرفانی به صورت غیرمستقیم و در قالب داستان و تمثیل (سرّ دلبران در حدیث دیگران).
ابنالوقت بودن: تأکید بر غنیمت شمردن «دم» و زمان حال در سلوک عرفانی.