[ کَ / کِ وو ] (ص مرکب) به معنی عادل و اصیل و نجیب باشد، چه کی به معنی عادل و کاوس به معنی اصیل و نجیب هم آمده است. (برهان) (آنندراج). عادل و اصیل و نجیب. (ناظم الاطباء). رجوع به «کی» و «کاوس» و مادهٔ بعد شود.
[ کَ / کِ وو ] (اِخ) قیقاوس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به قیقاوس شود.
[ کَ / کِ وو ] (اِخ) نام یکی از چهار پسر کیقباد است. (برهان) (آنندراج). نام دومین پادشاه از سلسلهٔ کیان. (ناظم الاطباء). دومین پادشاه کیانی، و به قول بندهش و بسیاری از مورخین پسر اپیوه و نوهٔ کیقباد است. این اسم در اوستا کوی اوسن یا اوسذن می باشد. (یشتها تألیف پورداود صص ۲۲۷ -۲۳۷). رجوع به همین مأخذ و مجمل التواریخ صص ۴۵ -۴۸ شود.
[ کِ وو ] (اِخ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومهٔ شهرستان بهبهان است و ۹۲۳ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ / کِ وو ] (اِخ) ابن اسکندربن قابوس بن وشمگیربن زیار. رجوع به عنصرالمعالی شود.
[ کَ / کِ وو ] (اِخ) ابن کیومرث (۸۵۷ هـ . ق.). از ملوک بادوسبان. رجوع به بادوسبان شود.
[ کَ / کِ وو ] (اِخ) ابن هزاراسپ (۵۲۳ هـ . ق.). از ملوک بادوسبان. رجوع به بادوسبان شود.