معنی کیقباد

کیقباد

0 بازدید
[ کَ / کِ قُ ] (اِخ) رجوع به کیغباد شود.
[ کَ / کِ قُ ] (اِخ) نام اولین پادشاه از سلسلهٔ کیان. (ناظم الاطباء). نام پادشاهی عظیم الشأن از ایران که کمال عیاش بود و صد سال پادشاهی کرد. (غیاث) (آنندراج). کیقباد سرسلسلهٔ پادشاهان کیانی است. راجع به او و پادشاهان دیگر این سلسله تقریباً مندرجات مورخین موافق است. پس از مردن گرشاسب آخرین پادشاه پیشدادی بااینکه طوس و گستهم پسران نوذر در حیات بودند و خاندان فریدون هنوز از میان نرفته بود اما چون فر ایزدی با آنان نبود، ناگزیر به پادشاهی نرسیدند. پس از مشورت زال با موبدان، کیقباد را که دارای فر ایزدی و برازندهٔ تاج و تخت بود به شهریاری برگزیدند و رستم پسر زال به البرزکوه رفت و او را به استخر آورد. بعد از رسیدن کیقباد به پادشاهی تورانیان که به ایران هجوم آورده بودند، شکست یافته برگشتند. (از یشتها تألیف پورداود ج ۲ ص ۲۲۲): که در دست ایشان بود کیقباد چو فرزند پیروز خسرونژاد.فردوسی. اَبَر کیقباد آفرین کن یکی مکن پیش او در، درنگ اندکی.فردوسی. به شاهی نشست از برش کیقباد همان تاج گوهر به سر برنهاد. فردوسی. منسوخ گشت قصهٔ کاوس و کیقباد افسانه شد حکایت دارا و اردوان. ظهیر فاریابی. هم سبب امن را رایت تو کیقباد هم اثر عدل را رای تو نوشین روان.خاقانی. تاریخ کیقباد نخواندی که در سیَر عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر است. خاقانی. نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک قباد چاوش روز سلام او زیبد.خاقانی. خسرو خرسندی من درربود تاج کیانی ز سر کیقباد.خاقانی. حکیمی دعا کرد بر کیقباد که در پادشاهی زوالت مباد.سعدی. شاهی چو کیقباد و چو افراسیاب گرد کشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت. عبید زاکانی. تخت تو رشک مسند جمشید و کیقباد تاج تو غبن افسر دارا و اردوان.حافظ. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ۲۹ و ۴۴ و ۹۱ و تاریخ گزیده ص ۹۱ و یشتها تألیف پورداود ج ۲ ص ۲۲۲ و امثال و حکم ص ۱۵۵۲ و کیغباد شود.
[ کِ قُ ] (اِخ) دهی از دهستان گرمادوز است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و ۱۲۹ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ / کِ قُ ] (اِخ) لقب معزالدین که پادشاه دهلی و ممدوح امیرخسرو بود. (آنندراج). دهمین از سلاطین مملوک هند از ۶۸۶ تا ۶۸۹ هـ . ق. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
راهنمای اختصارات لغت‌نامه دهخدا

نشانه‌های اختصاری و معانی آن‌ها

اِ = اسم

اِخ = اسم خاص

اِ صوت = اسم صوت

اِ فعل = اسم فعل

اِ مرکب = اسم مرکب

اِ مص = اسم مصدر

ص = صفت

ص نسبی = صفت نسبی

ن تف = نعت تفضیلی

نف = نعت فاعلی

ن ل = نسخه بدل

ن م = نعت مفعولی

ع = عربی

ظ = ظاهراً

ج = جلد

ج، = جمع

جِ = جمعِ…

جج، = جمع‌الجمع

ججِ = جمع‌الجمعِ…

ص = صفحه

صص = صفحات

مص = مصدر

مص مرکب = مصدر مرکب

ح = حاشیه

حامص = حاصل مصدر

چ = چاپ

|| = نشانه معنی بعدی مدخل

__ = نشانه ترکیب یا زیرمدخل

ق = قید

ق.م. = قبل از میلاد

م. = میلادی

(ص) = صلّی‌الله علیه و آله و سلم

(ع) = علیه‌السلام

(س) = سلام‌الله علیه

فان = فرهنگ اسدی نخجوانی

حفان = حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی

حبط = حبیب‌السیر چاپ طهران

خارج می‌شوید؟

برای خروج از سایت اطمینان دارید؟

برای دسترسی باید وارد شوید