[ کَ / کِ ] (ص نسبی) منسوب به کیف. چونی . مقابل کَمّی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مأخوذ از تازی، مست و مخمور. || هر چیزی که مستی آورد و نشئه دهد. (ناظم الاطباء).
[ ] (اِخ) حصن کیفی، قلعه ای است میان آمِد و جزیرهٔ ابن عمر. (منتهی الارب): سلطان جنید از اردبیل با بسیاری از اهل ارادت طریق مسافرت اختیار نموده به جانب دیاربکر نهضت فرمود و چون حصن کیفی که به حصن کیف اشتهار یافته از یمن مقدم همایونش غیرت افزای گنبد گردون شد... (حبیب السیر چ خیام ج ۴ ص ۴۲۵). چون خبر آن [ حرکت شاه اسماعیل صفوی ] به سمع الوند رسید عنان تمکن و ثبات از دست داده متوجه کیفی گردید و از کیفی نیز راه گریز پیش گرفته. (حبیب السیر چ خیام ج ۴ ص ۴۶۹).
[ کَ / کِ ] (اِخ) معروف به نومسلمان. از شاعران قرن یازدهم هجری است. در سبزوار متولد گردید و به سیستان مهاجرت کرد و از دین یهود به اسلام مشرف شد. صاحب تذکرهٔ میخانه به سال ۱۰۲۵ هـ . ق. وی را در لاهور ملاقات کرده است. مثنویی در بحر مثنوی مولوی سروده و آن را آگاهنامه نامیده است. وی از ملازمان شاهزاده خرم شاهجهان در هند بوده است. از اشعار اوست: چون نگریم کز عدم با نامرادیهای بخت غافلم آورده اند و باز غافل می برند. رجوع به تذکرهٔ میخانه ص ۸۷۶ و تذکرهٔ عرفات العاشقین و فرهنگ سخنوران شود.