معنی طاس

طاس

0 بازدید
(اِ) در اصل فارسی تاس است، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری. (غیاث اللغات). و در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که: طاس از لغات مولد است یعنی عربی نیست بلکه از آن گرفته اند. (غیاث اللغات). ج، طاسات. (مهذب الاسماء). پنگان. (لغتنامهٔ اسدی). فنجان. اجانة. ظرفی که در آن آشامند. ظرف شراب. جام. آوند شراب. (دهار). مکّوک؛ طاس که بدان آب خورند. (منتهی الارب). پیاله. تشت. طشت : تو چه پنداریا که من ملخم که بترسم ز بانگ سینی و طاس.خسروی. سیه چهره و ریش کافورگون دو چشمش بمانند دو طاس خون.فردوسی. یکی طاس پر گوهر شاهوار ز دینار چندی ز بهر نثار.فردوسی. همان هر چه زرین به پیش اندر است اگر طاس و جام است وگر مجمر است. فردوسی. بجوشید بر هر دو جوشن ز خشم چو دو طاس خون کرده از کینه چشم. فردوسی. بگفت این و از بارگه شد برون دو چشمش بمانند دو طاس خون.فردوسی. سنگی زده است پیری بر طاس عمر تو کان را بهیچ روی نیارد کس التیام. ناصرخسرو. اینت مسکر حرام کرد چو خوک وانت گفتا بجوش و پر کن طاس. ناصرخسرو. این طاس خالی از من و آن کوزه ای که بود پارینه پر ز شهد مصفی از آن تو.وحشی. || در فارسی ظرفی که بحمام برند و در آن آب کرده نزد خویش نهند استعمال را. این ظرف را در ترکی هم طاس گویند. - سرطاس نشاندن؛ به جربزی و مکر کسی را بگفتن راز بازداشتن. - طاس گم شدن؛ هیاهوی برپا شدن. قیل و قال برخاستن. || و نیز نام جامهٔ زرتار. (از چراغ هدایت) (غیاث اللغات). || قبه مانندی از فلز در گردن نیزه که پرچم را در آن آویزند. (شرح دیوان خاقانی): جهان بپرچم طاس رماح او نازد کزین دو مادت نور و ظلام او زیبد.خاقانی. || آویزهای طلا و نقره که بر علم آویزند. (شرح دیوان خاقانی): کیوانش پرچم است و مه و آفتاب طاس چون زلف آنکه عید بتان خواند آذرش. خاقانی. || حقهٔ سیم؛ از اسباب زینت است. (شرح دیوان خاقانی): آن نگویم کز دم شیر فلک در آفتاب پرچم و طاسش برای خنگ و اشقر ساختند. خاقانی. || (ص) سر بیموی. داغسر. دغسر. تاس. داس. داس سر. روخ. روخ چکاد. || (اِ) در بازی نرد، کعب . کعبة. هر دو طاس نرد؛ کعبتین. طاسهای نرد. رجوع به طاسک شود.
راهنمای اختصارات لغت‌نامه دهخدا

نشانه‌های اختصاری و معانی آن‌ها

اِ = اسم

اِخ = اسم خاص

اِ صوت = اسم صوت

اِ فعل = اسم فعل

اِ مرکب = اسم مرکب

اِ مص = اسم مصدر

ص = صفت

ص نسبی = صفت نسبی

ن تف = نعت تفضیلی

نف = نعت فاعلی

ن ل = نسخه بدل

ن م = نعت مفعولی

ع = عربی

ظ = ظاهراً

ج = جلد

ج، = جمع

جِ = جمعِ…

جج، = جمع‌الجمع

ججِ = جمع‌الجمعِ…

ص = صفحه

صص = صفحات

مص = مصدر

مص مرکب = مصدر مرکب

ح = حاشیه

حامص = حاصل مصدر

چ = چاپ

|| = نشانه معنی بعدی مدخل

__ = نشانه ترکیب یا زیرمدخل

ق = قید

ق.م. = قبل از میلاد

م. = میلادی

(ص) = صلّی‌الله علیه و آله و سلم

(ع) = علیه‌السلام

(س) = سلام‌الله علیه

فان = فرهنگ اسدی نخجوانی

حفان = حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی

حبط = حبیب‌السیر چاپ طهران

خارج می‌شوید؟

برای خروج از سایت اطمینان دارید؟

برای دسترسی باید وارد شوید