(اِ) مصیبت. (فرهنگ اسدی). ماتم. تعزیت. مصیبت. (اوبهی). رجوع به سوگ شود. || گوشه. زاویه. کنج. (یادداشت بخط مؤلف): سه سوک؛ مثلث. چهارسوک؛ مربع. || (ص) کوسه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ اسدی). آنکه ریش تنک دارد. (یادداشت بخط مؤلف). - سوک ریش؛ کوسه ریش. کوسه و آن شخصی باشد که چند موی بر سر زنخ داشته باشد و معرب آن کوسج است. (برهان). || (اِ) داسهٔ غله و خسهای نوک تیز که بر سر خوشهٔ گندم و جو و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). داسهٔ گندم و جو و آن خسها سرتیز که سرهای خوشهٔ گندم و جو باشد. (برهان): اندام دشمنان تو از تیر ناوکی مانند سوک و خوشهٔ جو باد آژده. ؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی). || خارتیغ : ای همچو مهین مار بدآویز خشوک پرزهر چه ماری و چه ماهی همه سوک. سوزنی. || خوشهٔ غله. (ناظم الاطباء). خوشهٔ گندم و جو. (برهان).
[ سَ ] (ع مص) مالیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مسواک کردن. (آنندراج). مالیدن دندانهای خود را بمسواک. (ناظم الاطباء).
(اِخ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای ۵۱۱ تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۶).