[ رَ ] (اِ) نام روز هیجدهم از هر ماه شمسی. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج ۲ ورق ۱۲). نام روز هیجدهم از ماه پارسی مرادف رش است. (آنندراج) (از انجمن آرا): روز رشن است ای نگار دلربای شاد بنشین و به جام می گرای.مسعودسعد. رجوع به رش و رشنو در همین لغت نامه و حاشیهٔ برهان شود. || (اِخ) نام فرشته ای. (ناظم الاطباء) (از برهان). نام مَلَکی است. (فرهنگ جهانگیری). نام یکی از ایزدان همکار امشاسپند امرداد. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص ۱۶۲). نام فرشته ای است که تدبیر امور و مصالح روز رشن با اوست. (از شعوری ج ۲ ورق ۱۲). و رجوع به رش و رشنو در همین لغت نامه و حاشیهٔ برهان شود. || (اِ) پشته و کوه کوچک. (ناظم الاطباء) (برهان). || گزیدگی. (ناظم الاطباء) (برهان). در فرهنگ به معنی گزیدن آورده است. (آنندراج) (انجمن آرا). گزیدن. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری).
[ رَ شَ ] (اِ) رَشْن. رجوع به رَشَن در معنی «روز هیجدهم...» و پاورقی آن و همچنین آنندراج و انجمن آرا و تحفةالاحباب شود.
[ رَ ] (ع مص) داخل کردن سگ سر خود را در آوند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). سر بردن سگ بود به کاسه و دیگ و امثال آن. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). || ناخوانده مهمان گردیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ناخوانده رفتن بود به طعام خوردن عروسی. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). طفیلی گردیدن در خوردن غذا. (از اقرب الموارد). بی دستوری درآمدن. (فرهنگ فارسی معین). رُشون. (اقرب الموارد).
[ رَ ] (ع اِ) رَشَن. دهانهٔ جوی و رود. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || موعد شرب. (ناظم الاطباء). || روزن. (از تاج العروس).
[ رَ شَ ] (ع مص) رَشْن. رجوع به رَشْن (ع مص) شود.
[ رُ ] (اِخ) نام کوهی بوده در کابلستان. معین گوید: مطابق مندرجات بندهشن هندی، آذفرنبغ یا آتش روحانیان، در کوه رشن در کابلستان بوده است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص ۲۲۱).