محسن انشایی

من پیچ های رابطه را شل نکرده ام

با مهره های عشق تقابل نکرده ام

جوشیدگی تمام مرا ضجه می زند

آتش بیاورید که غل غل... نکرده ام

...

نمایش کامل شعر

سرد و خالی به مرزهای خودم
غرق کوچ شبانه ای پوچم
تا نفهمم که در درونم چیست
رو به بیرون دگر نمی کوچم

.............
دارم از کادر می زنم بیرون
وقت دلتنگی غرورم نیست
واژه ها از شکوه افتادن

...

نمایش کامل شعر

امشب تمام قطره ها از ابر بیزارند
اما به خاک تشنگی هایم نمی بارند

حال غرور مثنوی ها را نمی پرسند
بیتی میان دفتر شعرم نمی کارند

در چرخه ای همجنس یک اجبارِ طوطی وار
از لحظه های خالی تکرار سرشارند

...

نمایش کامل شعر

آخرش قافیه را می بازی و
"شهریار" دیگری می سازی و
می روی در لابه لای برگها
مثل باد خسته ای می تازی و
بوسه ی یک ساله را خط می زنی
می نویسی: مرد از خود راضی و
با کرشمه فِر به ابرو می دهی
شانه بالا می دهی،

...

نمایش کامل شعر

یادت نرود چه می کنی با من، تو این هم شعر را هدر دادی
افسرده میان دلخوشی هایم، از مرگ دلم چه بد خبر دادی
یادت نرود عزیز خون آشام، خون از رگ گردن دلم خوردی
ای سایه ی سرد بی سر انجامی، هی بوسه ولی به این جگر دادی
هر لحظه کنار

...

نمایش کامل شعر

سلام
این شعر یک اتفاق واقعی در مسیر شرق به غرب اتوبان همت
و تقاطع مدرس است....
...
به امید روزی که در کشوری غرق در بضاعت... بی بضاعتی دلیل اشک کسی نباشد
..............................................................

...

نمایش کامل شعر

آیینه که با روی کثیفش همه چیز است
خندید که لبخند ظریفش همه چیز است:
در کُشتیِ با چوخه یلی نیست... اگر هست
با ضربه ی سرشاخ حریفش همه چیز است
در دیدۀ دلاک که بی کیسه کسی نیست
لُنگ وُ گِلِ سر شوروَ لیفش همه چیز است
...

نمایش کامل شعر

وقتی که عطر شعر را کافور کردند؛
رویای شیرین غزل را شور کردند
خورشید را تبعیدیِ خاموشیِ شب
شب را به ماندن تا ابد مجبور کردند
لیلای گندم را به فصل خوشه چینی
از گرمی دستان مجنون دور کردند
سیمرغ را بر دارِ بیداری

...

نمایش کامل شعر

من بی تو عکس... تماشا نمی کنم
خود را درون آینه... حاشا نمی کنم
از پای خسته ی دل بی حضور تو
حتی طناب خاطره را وا نمی کنم
میلم نمی کشد که بمیرم کنار تو
عاشق شدم وَ مرگ تمنا نمی کنم
تو تیغ می کِشی وُ سپرشعرمی شو

...

نمایش کامل شعر

شبهای خیابان و دلِ دخترکی پیر
نانوایی تَن، مردم نا گشنه و نا سیر
یک شهر پر از هیزیِ چشمان دریده
یک قصه پر از آهِ تهِ دیگ ز کف گیر
یک ثانیه سرکوبِ غزل، صاعقه ی صبح
یک دغدغه هیهات وَ یک صحنه ی دلگیر
...........

نمایش کامل شعر

دعا کن بفهمم
چه زجری کشیدی
چقد دل بریدی
به ابرا رسیدی.....
دعا کن ببندم
چشامو رو دنیا
بشینم تو قایق
برم پشت دریا
دعا کن که سهراب
حواسش نباشه
دلم توی قایق
دعا کن که جاشه
...

نمایش کامل شعر

دکترم تجویز سختی کرد:
\" هفته ای یکبار می خندی
درب های خاکی غم را
رو به چشمان پر از حرفت
هفته ای یکبار می بندی\"
.....
دکترم روزی مریضم بود
در میان شهر بیماران عزیزم بود

هر چه می دانستم

...

نمایش کامل شعر

تابعِ ما توان نمی خواهد
مضربی از زمان؛ نمی خواهد
نسبیت آرزوی مطلقِ ماست
سجده ی ما اذان نمی خواهد
شک؛ یقین است، عین بیداری
و یقیناً گمان نمی خواهد
خانه ی دوست گم نخواهد شد
کعبه ی دل، نشان نمی خواهد
...

نمایش کامل شعر

بانو اجازه هست غمم را رها کنم؟
دردِ تمامِ بی کسی ات را دوا کنم؟
یک گریه بغض را بکشانم به دغدغه
یا با تمام خنده ی تو جا به جا کنم؟
.........
بانو اجازه هست دوباره سرودنت؟
دل دادن و دوباره کمی دل ربودنت؟

...

نمایش کامل شعر

دلم برای سرودن دوباره لک زده است

زبان شاعری ام بی تو بد کپک زده است

توان حوصله حتی میان گمراهی

تمام عشق مرا در دلت محک زده است

بریده گردن بیتم بدون بودن تو

چنان که خونِ غ

...

نمایش کامل شعر