رمز و راز عشق
(گل شب بوی صبحم،آفتابم میتوان گفتن)
سخن در پرده میگویم،ربابم می توان گفتن
زگرمای نگاهت جامه بر تن میدرم چون گل
زافسون نگاه تو ، گلابم میتوان گفتن
بیا تا بشکفد گل واژه های ناب شیدایی
چو می آیی، مرا چون شعر نابم میتوان گفتن
مرا یک لحظه دیدار تو آتش میزند بر دل
سراپا آتشم جانا، شهابم می توان گفتن
بپوشان دست هایم را میان موج گیسویت
که این امواج زیبا را ، حجابم می توان گفتن
مگو دیگر نمی ایی که بی تو سخت دلگیرم
مرا بی تو حبابی در سرابم می توان گفتن
کنون \\\\\\\"همزاد\\\\\\\" هم از راز و رمز عشق می پرسد
به کنج گوشه ی چشمی،جوابم می توان گفتن .