قرار
گفته بودم که بیایی لب آن رود پرآب
تا کنم سیر نگاهت نشوی دیده پرآب
شب مهتابی و من غرق نگاه
گرمی دست تو در دست من آه
اثر لحن دل انگیز کلام تو زدل
شب شد از چشم سیاه تو خجل
عکس مهتاب به دیباچه ی آب
ماه من در بر من بر لب آب
چه صفایی ست در این محفل ما
من و تو غرق تماشا و دعا
آسمان هست خجل زین همه عشق
ما دو دیوانه و پروانه ی عشق
شب آرام و سکوتی دلگیر
درد و دل های دو مرغان اسیر
گرمی صحبت این مرهم درد دل آن
برق چشمان تر این شرر سوزش آن
افّ من بر فلک و رسم زمان
که چه می شد برسد این بر آن
آن درختان سفر کرده به ماه
خش خش ریزش برگان به راه
گرمی لانه ی مرغان قشنگ
عطر گل های کبود و خون رنگ
جنتی بود که خود ساخته بودم لب آب
آه وصل من و تو مانده به خواب
چه کنم دست خودم نیست فلک می خواهد
که مرا در غم هجران تو جان بستاند