صد رحمت حق باد به نامادری من
صد رحمت حق باد به نامادری من
دیوانه او بودم واو هم پری من
او رفته از اینجا و ولی شعله عشقش
آتش زده بر این تب خاکستری من
از خوبی او شعر نوشتم که بخواند
در خانه من این غزل سر سری من
با جادوی اشعار کنم سحر دلش را
افتاده اگر شیشه افسونگری من
امروز مسلمان شده ام بعد فراقش
شاید که ببخشد به من این کافری من
یکباره عوض می کنم این حکم دلم را
هرگاه پشیمان شود از داوری من
موسی عباسی مقدم رحمت حق مادر شعر غزل اشعار